خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 122

دیشب رفتیم خونه ی برادرم خوب بود ... خوش گذشت ... مادر و پدر و خواهر گرامی هم رسیدن به رم و زنگ زدن که دیگه می شه باهاشون حرف زد !!!  

خاله بزرگم یه بار زنگ زده بود که مامانت اینا نیستن کاری داشتی به من بگو ... گفتم خاله جون ما الان 8-9 ساله خونه ی خودمونیم فوقش هفته ای 1 بار مامان و بابامونو می بینیم ... آخه خالم خودش هم تهران زندگی نمی کنه که ... دوباره دیروز هم زنگ زده بود ... والله توی اون 1 ماهی که مامانم اینا مکه بودن اینقدر کسی یاد ما نبود ... نمی دونم چی شده الان !!!  

یه چند تا بازی هم از خانوم برادرم گرفتم ... نه که وقت زیادی داشتم گفتم یکمی بازی هم بکنم !!!  

روزانه 121

دیروز یاشار خونه موند ... آخه قرار بود بعد از ظهر مامان بزرگش بیاد و ما میوه نداشتیم در ضمن مواد غذایی هم تموم شده بود و باید یه خرید مفصل می کردیم ... صبح صبحونه خوردیم و راه افتادیم ... شهروند اینقدر خلوت بود که نگو ... خریدامونو کردیم و وقتی می خواستیم برگردیم کم کم داشت شلوغ می شد ...  

بعد رفتیم میوه خریدیم ... چقدرم میوه گرون شده !!!  

از شهروند هم کباب گوشت خریدیم ... اومدیم خونه و من وسایل رو کم کم جمع و جور کردم و برنج درست کردم ... کباب ها رو سیخ زدم و جاتون خالی یه ناهار حسابی خوردیم با مخلفات ....  

بعد هم تند و تند خونه رو جمع و جور کردیم و جارو کشیدیم و میوه و شیرینی چیدیم و آماده اومدن مهمونا شدیم ...  

اون پازل 1000 تیکه ی پانوراما که درست کرده بودم و قاب کرده بودیم رو زده بودیم وسط دیوار پذیرایی ... مادر شوهم خیلی خوشش اومده بود ... از اون بیشتر پدر شوهر بود که عاشق پازل شد ... یکمی چند وقتیه که کارشو کم کرده و بیشتر خونه می مونه و حوصلش سر می ره ... خلاصه که کلی سوال کرد راجع به پازل و خیلی دلش خواست که درست کنه و سرگرم شه ...  

وقتی که رفتن من و یاشارهم سریع رفتیم شهر کتاب مورد علاقمون و براش یه پازل 500 تیکه ی قشنگ اما نسبتا آسون خریدیم  ( خودش گفته بود می خوام اول با یه 500 تیکه ی آسون شروع کنم که دستم بیاد چه جوریه !!! ) کادوش هم کردیم و رفتیم شام خونشون ... طبق قرار همیشگی 5 شنبه ها ... شام اونجاییم . 

اینقدر خوشحال شده بود که نگو !!! فوری بازش کرد که ببینه چه جوریه ... مادر شوهرم هم کلی ذوق کرده بود که چه زود براش خریدین و کلی ابراز محبت کرد بهم ...  

شبم بعد از شام باید مادر بزرگ همسر رو می بردیم و می رسوندیم ... خونش هم خیلی دوره ... موقع برگشت یاشار گفت بیا یه راه دیگه رو امتحان کنیم ... چشمتون روز بد نبینه تهران رو یه دور کامل زدیم تا رسیدیم خونمون ...  

مامانم اینا هم امروز از پاریس می رن رم ... فکر کنم راحت تر بشه باهاشون حرف زد ...  

امشب هم شام می ریم خونه ی برادرم عید دیدنی ... آخه اونا رفتن مسافرت و نشد که بریم عید دیدنی خونشون ... هی هم می گن نمیاین خونه ی ما !!!  

کلی هم ورقه دارم که باید صحیح کنیم و کلی هم درس !!!

روزانه 120

دو سه روز بود هر کاری می کردم نمی تونستم با خواهرم تماس بگیرم ... همش یه خانومی اول به ایتالیایی بعد به انگلیسی می گفت مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد ... ساعت 3 که تعطیل شدم از مدرسه گفتم بزار دوباره بگیرم ... گرفت و صحبت کردیم ... گفتم کجایین چرا چند روز در دسترس نبودی ... گفت موزه ی لوور بودیم ... الان تازه اومدیم بیرون ... با مامانم و بابام هم کوچولو حرف زدم ... از صدای مامانم فهمیدم که خیلی داره بهشون خوش می گذره خدا رو شکر ... خیلی خوشحال بود و گفت که همه چیز خیلی عالیه ... براشون خیلی خوشحالم این در واقع اولین سفر تفریحی خارج از ایران برای مامانم بود ... بابام تا حالا چندین بار سفرهای کاری و یا با دوستانش رفته بود ... اما مامانم فقط سفر زیارتی اونم مکه !!! برای کسی که یه عمری کار کرده و پول در آورده خیلی بد بود که بعد از 57 سال سن هنوز جایی رو ندیده باشه ... خوشحالم که اولین سفر تفریحی اش به یه جای خوبه ... به خاطر همین هم مامانم خیلی شادتر بود و شگفت زده !!!  

خیلی خسته ام ... انگار خستگی توی جونمه ... همه ی فکرم درگیری کار خودم و یاشاره ... در گیر درسامه ...  درگیره پول و وام و ...  

فردا بعد از ظهر مادر بزرگ همسر میاد اینجا و احتمالا پس فردا ما میریم خونه ی برادرم عید دیدنی ... چند بار گفتن که چرا نمیاین ... احتمالا جمعه می ریم  

روزانه 119

شنبه صبح زود مامان و بابام رفتن البته ساعت 9 پرواز داشتن و من حدودای 3 به خواهرم زنگ زدم که گفت توی فرودگاه ، پروازشون نشسته اما هنوز بیرون نیومدن ... از اون موقع تا الان دیگه خبری ازشون ندارم ، زنگ نزدم که راحت باشن و نگران ما نباشن .  

طبق برنامه قبلی که خواهرم چیده بود امروز باید برن پاریس  و چند روز دیگه می رن رم  

یاشار هم همچنان دنبال یه کار خوب می گرده که مثل شرکت قبلی آخر سال ۵-۶ ملیون ژولشو نخورن ... آخرش هم تسویه حساب نکردن ... اون شرکت قبلی رو می گم ... الان هم گفتن شاید تا آخر امسال تسویه کنیم و این یعنی نمی خوان بدن ...  خیلی سخته اما چاره چیه ... الان داره روی یه پروژه با یکی از دوستاش کار می کنه اما فعلا از پول خبری نیست ... فعلا به اندازه یکی دو ماه پس انداز داریم ... احتمالا اون پروژه تا 2-3 ماه دیگه به نتیجه می رسه و اگر که خوب بگیره که احتمالش هم خیلی زیاده یهویی کلی پول بهمون می رسه ... اما دنبال یه کاری که حقوق ثابتی داشته باشه هم هست ... یه چند جایی مصاحبه کرده تا خدا چی بخواد ...   

خودم هم دنبال مدرسه های جدید می گردم برای تدریس ... یا جای خوبی پیدا می شه یا همون مدرسه قبلی خودمون می مونم . 

الان باید برم و دو سری سوال برای امتحان فردا و پس فردای بچهها در بیارم ... و یک سری سوال برای امتحان میان ترم  هفته ی آینده ... که اصلا حوصلشو ندارم ... کار سختیه ... تازه باید تایپش هم بکنم .  

تازگی ها اینقدر می خوابم که حد نداره ... کسی راه حلی برای کمتر خوابیدن نداره ... قهوه و نسکافه هم اثری در من نداره ... همچنان خوابم ...