خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 121

دیروز یاشار خونه موند ... آخه قرار بود بعد از ظهر مامان بزرگش بیاد و ما میوه نداشتیم در ضمن مواد غذایی هم تموم شده بود و باید یه خرید مفصل می کردیم ... صبح صبحونه خوردیم و راه افتادیم ... شهروند اینقدر خلوت بود که نگو ... خریدامونو کردیم و وقتی می خواستیم برگردیم کم کم داشت شلوغ می شد ...  

بعد رفتیم میوه خریدیم ... چقدرم میوه گرون شده !!!  

از شهروند هم کباب گوشت خریدیم ... اومدیم خونه و من وسایل رو کم کم جمع و جور کردم و برنج درست کردم ... کباب ها رو سیخ زدم و جاتون خالی یه ناهار حسابی خوردیم با مخلفات ....  

بعد هم تند و تند خونه رو جمع و جور کردیم و جارو کشیدیم و میوه و شیرینی چیدیم و آماده اومدن مهمونا شدیم ...  

اون پازل 1000 تیکه ی پانوراما که درست کرده بودم و قاب کرده بودیم رو زده بودیم وسط دیوار پذیرایی ... مادر شوهم خیلی خوشش اومده بود ... از اون بیشتر پدر شوهر بود که عاشق پازل شد ... یکمی چند وقتیه که کارشو کم کرده و بیشتر خونه می مونه و حوصلش سر می ره ... خلاصه که کلی سوال کرد راجع به پازل و خیلی دلش خواست که درست کنه و سرگرم شه ...  

وقتی که رفتن من و یاشارهم سریع رفتیم شهر کتاب مورد علاقمون و براش یه پازل 500 تیکه ی قشنگ اما نسبتا آسون خریدیم  ( خودش گفته بود می خوام اول با یه 500 تیکه ی آسون شروع کنم که دستم بیاد چه جوریه !!! ) کادوش هم کردیم و رفتیم شام خونشون ... طبق قرار همیشگی 5 شنبه ها ... شام اونجاییم . 

اینقدر خوشحال شده بود که نگو !!! فوری بازش کرد که ببینه چه جوریه ... مادر شوهرم هم کلی ذوق کرده بود که چه زود براش خریدین و کلی ابراز محبت کرد بهم ...  

شبم بعد از شام باید مادر بزرگ همسر رو می بردیم و می رسوندیم ... خونش هم خیلی دوره ... موقع برگشت یاشار گفت بیا یه راه دیگه رو امتحان کنیم ... چشمتون روز بد نبینه تهران رو یه دور کامل زدیم تا رسیدیم خونمون ...  

مامانم اینا هم امروز از پاریس می رن رم ... فکر کنم راحت تر بشه باهاشون حرف زد ...  

امشب هم شام می ریم خونه ی برادرم عید دیدنی ... آخه اونا رفتن مسافرت و نشد که بریم عید دیدنی خونشون ... هی هم می گن نمیاین خونه ی ما !!!  

کلی هم ورقه دارم که باید صحیح کنیم و کلی هم درس !!!

نظرات 2 + ارسال نظر
نفس جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:53 http://princess91.blogsky.com/

سلام یلدا جان
دستت درد نکنه که پازل خریدی و پدر شوهر رو خوشحال کردی.

نانا جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 16:45 http://bittersweet.persianblog.ir

چه عروس مهربونی:*
همه چی الان گرونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد