خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

فرق نیمرو درست کردن آقایان و خانم ها ( خنده دار !!! )

این متنو یکی از دوستام برام ایمیل زده بود .   

کلی خندیدم . گذاشتم شما ها هم بخندین !!!! 

 

 

فرق نیمرو درست کردن آقایان و خانم ها

 

 

 

خانمها چطور نیمرو درست میکنن؟


۱-ماهیتابه را میزارن رو گاز
۲- توی ماهیتابه روغن میریزن
۳- اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن میکنن
۴- تخم مرغها رو میشکنن و همراه نمک توی ماهیتابه میریزن
۵- چند دقیقه بعد نیمروی آماده رو نوش جان میکنن

   

 

آقایون چطور نیمرو درست میکنن؟


۱- توی کابینتهای بالایی آشپزخونه دنبال ماهیتابه میگردن
۲- توی کابینتهای پایینی دنبال ماهیتابه میگردن و بلاخره پیداش میکنن
۳- ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن
۴- توی ماهیتابه روغن میریزن
۵- توی یخچال دنبال تخم مرغ میگردن
۶- یه دونه تخم مرغ پیدا میکنن
۷- چند تا فحش میدن
۸- دنبال کبریت میگردن
۹- با فندک اجاق گاز رو روشن میکنن و بوی سرکه همراه دود آشپزخونه رو بر میداره
۱۰- ماهیتابه رو میشورن (بگو چرا روغنش بوی ترشی میداد )!
۱۱- ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن واقعی میریزن
۱۲- تخم مرغی که از روی کابینت سر خورده و کف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاک میکنن
۱۳- چند تا فحش میدن و لباس میپوشن
۱۴- میرن سراغ بقالی سر کوچه و ۲۰ تا تخم مرغ میخرن و برمیگردن
۱۵- تلویزیون رو روشن میکنن و صداش رو بلند میکنن
۱۶- روغن سوخته رو میریزن توی سطل و دوباره روغن توی ماهیتابه میریزن
۱۷- تخم مرغها رو میشکنن و توی ماهیتابه میریزن
۱۸- دنبال نمکدون میگردن
۱۹- نمکدون خالی رو پیدا میکنن و چند تا فحش میدن
۲۰- دنبال کیسهء نمک میگردن و بلاخره پیداش میکنن
۲۱- نمکدون رو پر از نمک میکنن
۲۲- صدای گزارشگر فوتبال رو میشنون و میدون جلوی تلویزیون
۲۳- نمکدون رو روی میز میذارن و محو تماشای فوتبال میشن
۲۴- بوی سوختگی رو استشمام میکنن و میدون توی آشپزخونه
۲۵- چند تا فحش میدن و تخم مرغهای سوخته رو توی سطل میریزن
۲۶- توی ماهیتابه روغن و تخم مرغ میریزن
۲۷- با چنگال فلزی تخم مرغها رو هم میزنن
۲۸- صدای گــــــــــل رو از گزارشگر فوتبال میشنون و میدون جلوی تلویزیون
۲۹- سریع برمیگردن توی آشپزخونه
۳۰- تخم مرغهایی که با ذرات تفلون کنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توی سطل میریزن
۳۱- ماهیتابه رو میندازن توی سینک
۳۲- دنبال ظرفهای مسی میگردن
۳۳- قابلمهء مسی رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن و تخم مرغ میریزن
۳۴- چند دقیقه به تخم مرغها زل میزنن
۳۵- یاد نمک میفتن و میرن نمکدون رو از کنار تلویزیون برمیدارن
۳۶- چند ثانیه فوتبال تماشا میکنن
۳۷- یاد غذا میفتن و میدون توی آشپزخونه
۳۸- روی باقیماندهء تخم مرغی که کف آشپزخونه پهن شده بود لیز میخورن
۳۹- چند تا فحش میدن و بلند میشن
۴۰- نمکدون شکسته رو توی سطل میندازن
۴۱- قابلمه رو برمیدارن و بلافاصله ولش میکنن
۴۲- چند تا فحش میدن و انگشتهاشون که سوخته رو زیر آب میگیرن
۴۳- با یه پارچهء تنظیف قابلمه رو برمیدارن
۴۴- پارچه رو که توسط شعله آتیش گرفته زیر پاشون خاموش میکنن
۴۵- نیمروی آماده رو جلوی تلویزیون میخورن ودوباره چند تا فحش میدن

روزهای آخر دوری ...

 هفته گذشته مامان حاجی و بابا حاجیم از مکه اومدن و من الان یه دختر حاجی واقعی ام !خیلی دلم براشون تنگ شده بود . واقعا که یک ماه چقدر طولانی گذشت . و من چون فرزند اول بودم بیشتر مسئولیت پذیرایی از مهمون ها و تهیه غذا برای مهمون هایی که می اومدن استقبال با من بود .  

خیلی خسته شدم اما همه چیز عالی عالی برگزار شد . فقط تاخیر ۱۷-۱۸ ساعته خیلی اذیتمون کرد .  

خیلی هیجان داشتم !!! واقعا که دوری باعث می شه قدر آدم های دور و برت رو بیشتر بدونی . 

تصمیم داشتم سریعتر ادامه ی داستانم را بنویس و تمومش کنم اما کی بینید که ...    

و اما ادامه داستان یلدا و یاشار به روایت یلدا ...  

روزهای آخر اسفند تند و تند سپری می شدند و بوی عید و بهار می اومد . اما من تنها بودم . من همیشه عاشق روزهای عیدم . اما اون سال فقط نگران بودم و منتظر . به یاشار گفته بودند که شاید بتونید چند روزی مرخصی بگیرید . همه ی هم دوره ایهاش را فرستاده بودند ماموریت به شهر های مختلف یکی شیراز . یکی قشم یکی .. اما یاشار چون اومده بود تهران و دیرتر رسیده بود همونجا توی پادگان مونده بود . اما مطمئن بودیم که روزهای اول نمی تونه بیاد اما شاید هفته دوم .... . مامان و بابام و خواهر و برادرم قرار بود برند مسافرت به من هم گفتند بیا اما من منتظر یاشار بودم اگه می اومد و من نبودم واقعا لحظه های نابی را از دست می دادم . نرفتم و حالا دیگه واقعا تنها بودم . خونه ی خودمون را خیلی دوست نداشتم چون طبقه ی بالا مادر شوهری بود که هر لحظه می خواست منو چک کنه و حتی نمی تونستم راحت و تنها گریه کنم . ( البته محبت هم می کرد اما چه فایده !!! ) دلم نمی خواست سفره هفت سین بچینم آخه تنهایی بیشتر دلم برای یاشارم تنگ می شد . اما یاشار اصرار داشت که حتما باید سفره هفت سین بچینی . می دونست خیلی دویت دارم و دلش نمی خواست امسال لذت سفره هفت سین چیدنو از دست بدم . چیزهایی را که کم داشتم مادر شوهرم بهم داد و من یک سفره هفت سین کوچولوی خوشکل چیدم . لحظه ی سال تحویل هر چی مادر شوهرم گفت بیا بالا ژیش ما تنها نباشی گفتم نه می خوام توی خونه ی خودمون باشم . خیلی سخت بود واقعا می تونم بگم که وحشتناک بود وقتی تنهای تنها سر سفره ی هفت سین بچینی و سال جدید شروع بشه و تو باز هم تنها باشی البته با یاد همسرت . کلی دعا کردم و کمی هم گریه . فوری تلفنو برداشتم و به یاشار زنگ زدم . خیلی سخت گرفت اما خودش گوشی را برداشت . چند دقیقه ای باهاش حرف زدم و کمی آروم شدم . بعدش به مامان و بابام زنگ زدم و بعد رفتم بالا . بد ترین عید و سال تحویل عمرم بود .  

به مادر شوهرم گفته بودم اگر کسی اومد بگه من خونه نیستم و نمی رفتم بالا . سه چهار روز بعد مامان و بابام اومدن و من رفتم خونه اونها . قرار بود یاشار هفته دوم بیاد پیشم . اما بهشون اجازه نمی دادند و من داشتم دیوونه می شدم . روزی که از قبل قرار بود بهشون مرخصی بدن رسید و از مرخصی خبری نبود . وقتی یاشار بهم زنگ زد و گفت که فکر نکنم تا آخر عید بتونم بیام  خیلی غصه خوردم .دیگه نتونستم جلول گریه هامو بگیرم . رفتم توی اتاق و در و بستم و فقط یک مفاتیح گرفتم دستم و دعای توسل را خوندم . خیلی از خدا گله کردم و خیلی باهاش حرف زدم . همون روز بعد از ظهر یاشار زنگ زد که بهمون ۲-۳ روز مرخصی دادن و دارم میام . قند تو دلم آب شد . چقدر خوب که خدا صدامو شنید ...  

یاشار اومد چند روزی را با هم بودیم و دید و بازدید ها را انجام دادیم و بعد دوباره رفت . دیگه کم کم آخرای دو ماه آموزشی بود و باید محل خدمت بعدی مشخص می شد . چون یاشار توی تقسیم بندی اولیه نیروی انتظامی بود خیلی نگران بودم که توی کلانتری ها نیفته . اون روزها خونمون نزدیکه میدان سپاه بود و همونطور که خیلی هاتون می دونید مرکز اصلی تقسیم سربازها اونجاست و خودش هم یه تعدادی سرباز می گیره . یاشار دلش می خواست اونجا باشه که هم نزدیک باشه و هم کلانتری نباشه . خدا خواست و یاشار دقیقا همونجا افتاد .  

دیگه خیلی خوشحال بودم که یاشارم بزودی میاد پیشم و این دوران دوری سپری می شه . اما انتظار همون چند روز آخر هم کشنده بود .  

دیگه اون دوری های وحشتناک تموم شده بودن .  

اما ۱۸ ماه باقی مانده هم خیلی سخت بود ... 

 

ادامه داستان ...

 با تاخیر فراوان و پوزش فراوان   

ادامه ماجراهای یلدا و یاشار ....  

توصیه می کنم آخرین قسمت را یکبار دیگه بخونید که یادتون بیاد ...  

و قتی یاشار تصمیم می گرفت که به سربازی بره با خودمون فکر می کردیم که دو ماه چیزی نیست و زود می گذره . اما دو ماه نبود دو سال شد ... اینقدر این دو ماه طولانی بود که تموم نمی شد ... اما ما داشتیم کم کم تموم می شدیم از اینهمه دوری ... به قول یاشار زندگی مشترک ما دو قسمته قبل از سربازی و بعد از سربازی ... این دو ماه آموزشی با همه ی سختی هایی که داشت ما را بی نهایت به هم نزدیک تر کرد ... دیگه با تمام وجود احساس می کردیم که چقدر وابسته ایم ... چقدر عاشقیم ... از اون روزها به بعد زندگیمون رنگ و بوی عاشقانه تری گرفته . 

یاشار رفت و من تنها می تونستم هر روز صداشو بشنوم و تنها روحش روحم را نوازش کنه . اما کنارم نبود . گرمای دستاش نبودن که هر شب بغلم کنه و من با آرامش و اطمینان بخوابم . رفته بودم خونه ی پدر و مادرم یعنی خونه ای که سال ها در اون تنها و بدون یاشار زندگی کرده بودم . اما دیگه دوستش نداشتم . تختم سر جاش بود اما دیگه شب ها اون اتاق برام آرام نبود . هر شب کلی به یاشارم فکر می کردم . اینکه کجاست . جاش راحته یا نه . چی خورده . سردشه ؟ گرمشه ؟ روزها که بیدار می شدم نمی تونستم چیزی بخورم . واقعا کل این دو ماه را با بغض ناهار و شام خوردم . هر دومون کلی لاغر شده بودیم . یاشار که دیگه لباساش اندازش نبودن !!!! 

بعد از اینکه ۱۰ روز گذشت یک روز یاشار زنگ زد و گفت ۴۸ ساعت مرخصی گرفتم زو پاشو بیا شیراز ببینمت . ساعت ۵ بعد از ظهر روز چهارشنبه بود و من باید تا ساعت ۴ بعد از ظهر روز ژنج شنبه خودمو به شیراز می رسوندم . یاشار روی من خیلی حساس بود . دوست نداشت من تنهایی جایی برم و حالا از من می خواست که تنهای تنها راه به این دوری را بیام  و من تا اون روز تنهایی مسافرت نرفته بودم . یاشار اینقدر اصرار کرد که وسایلم را جمع کردم به خالم که شیراز بود زنگ زدم و گفتم که دارم میام خونتون که یاشارمو ببینم . ساعت ۹ شب بلیط اتوبوس گیرم اومد و من برای اولین بار تنهای تنها رفتم شیراز . فرداش حوالی ظهر رسیدم شیراز . با یک آژانس رفتم خونه ی خالم و منتظر شدم تا یاشار مهربونمو ببینم . واقعا دلم براش تنگ شده بود و لحظه شماری می کردم که برسه . حدودای ساعت ۴ بعد از ظهر بود که اومد .تا سر خیابان رفتیم دمبالش چون بلد نبود . دلم می خواست همون جا بپرم  و بغلش کنم . وای فلفلی هام دیگه نبودن ( منظورم موهاشه ) . ولی اینقدر قیافه اش با مزه شده بود که نگو . فقط ۲۴ ساعت وقت داشتیم با هم باشیم و باید حداکثر استفاده را می کردیم . براش لباس آورده بودم . لباساشو عوض کرد یکم حرف زدیم و رفتیم شیراز گردی . خیلی خوب بود . روز فوق العاده ای بود . اما خیلی کوتاه بود . برای برگشتم تونستیم بلیط هواپیما گیر بیاریم . یاشار ساعت ۴ روز جمعه رفت و من هم شب برگشتم تهران . و دوباره دلتنگی ها شروع شدند .  

نزدیکای عید بود و من دلم یاشارمو می خواست . یاد سال قبلش افتادم که چهارشنبه سوری کنارم بود و چقدر خوش گذشته بود . دلم می خواست باز هم کنارم می بود . یاشار قرار بود بهم زنگ بزنه اما ازش خبری نبود . یهو زنگ زد و گفت شیرازم . گفتم چرا گفت . گفت یک بسته پستی محرمانه باید زود به تهران می رسید . از بین همه ی سربازها منو انتخاب کردند که بیام تهران و دو روزه برگردم . خیلی خوشحال شدم . واقعا که خدا چقدر زود آرزومو براورده کرده بود . یاشارم اومد پیشم و کلی خوش گذشت . اما روزهای عید را چیکار باید می کردم ... 

ازدواج در ضرب المثل های جهان !

 

ازدواج در ضرب ‌المثل ‌های جهان !


۱- هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت . ( ضرب المثل آلمانی )

۲- مردی که به خاطر”پول” زن می گیرد، به نوکری می رود. (ضرب المثل فرانسوی) 

 ۳- لیاقت داماد، به قدرت بازوی اوست. (ضرب المثل چینی) 

-۴ زنی سعادتمند است که مطیع ”شوهر” باشد. (ضرب المثل یونانی) 

 -۵ زن عاقل با داماد ”بی پول” خوب می سازد. (ضرب المثل انگلیسی) 

 -۶زن مطیع فرمانروای قلب شوهر است. (ضرب المثل انگلیسی) 

 -۷زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند در کلبه ی خرابه هم زندگی می کنند. (ضرب المثل آلمانی) 

 -۸داماد زشت و با شخصیت به از داماد خوش صورت و بی لیاقت. (ضرب المثل لهستانی) 

 -۹دختر عاقل، جوان فقیر را به پیرمرد ثروتمند ترجیح می دهد. (ضرب المثل ایتالیایی) 

 -۱۰داماد که نشدی از یک شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته ای.(ضرب المثل فرانسوی) 

 -۱۱دو نوع زن وجود دارد؛ با یکی ثروتمند می شوی و با دیگری فقیر. (ضرب المثل ایتالیایی) 

 -۱۲در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق کن. (ضرب المثل آذربایجانی) 

 -۱۳برا ی یافتن زن می ارزد که یک کفش بیشتر پاره کنی. (ضرب المثل چینی) 

 -۱۴تاک را از خاک خوب و دختر را از مادر خوب و اصیل انتخاب کن. (ضرب المثل چینی) 

 -۱۵ اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شکمش را در دست بگیر. (ضرب المثل اسپانیایی) 

 -۱۶اگر زنی خواست که تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج کن اما پولت را از او دور نگه دار. (ضرب المثل ترکی) 

 -۱۷ازدواج مقدس ترین قراردادها محسوب می شود. (ماری آمپر) 

 -۱۸ ازدواج مثل یک هندوانه است که گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد. (ضرب المثل اسپانیایی) 

 -۱۹ ازدواج، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است. (ضرب المثل فرانسوی) 

 -۲۰ازدواج کردن وازدواج نکردن هر دو موجب پشیمانی است. (سقراط) 

 -۲۱ ازدواج مثل اجرای یک نقشه جنگی است که اگر در آن فقط یک اشتباه صورت بگیرد جبرانش غیر ممکن خواهد بود(بورنز) 

 -۲۲ازدواجی که به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می رود.رولاند 

 ۲۳- ازدواج همیشه به عشق پایان داده است. (ناپلئون) 

 ۲۴- اگر کسی در انتخاب همسرش دقت نکند، دو نفر را بدبخت کرده است. (محمد حجازی) 

 -۲۵انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست، ولی می توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب کنیم. (خانم پرل باک) 

 -۲۶با زنی ازدواج کنید که اگر ”مرد” بود، بهترین دوست شما می شد. (بردون) 

 -۲۷با همسر خود مثل یک کتاب رفتار کنید و فصل های خسته کننده او را اصلاً نخوانید. (سونی اسمارت) 

 -۲۸ برای یک زندگی سعادتمندانه، مرد باید ”کرباشد و زن ”لال”. (سروانتس) 

 ۲۹-  ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ”شجاعت”می خواهد.کریستین 

 -۳۰تا یک سال بعد از ازدواج، مرد و زن زشتی های یکدیگر را نمی بینند. اسمایلز 

 -۳۱پیش از ازدواج چشم هایتان را باز کنید و بعد از ازدواج آنها را روی هم بگذارید. (فرانکلین) 

 -۳۲خانه بدون زن، گورستان است. (بالزاک) 

 -۳۳تنها علاج عشق، ازدواج است. (آرت بوخوالد) 

 -۳۴ ازدواج پیوندی است که از درختی به درخت دیگر بزنند، اگر خوب گرفت هر دو ”زنده” می شوند و اگر ”بد” شد هر دو می میرند. سعید نفیسی 

 -۳۵ازدواج عبارتست از سه هفته آشنایی، سه ماه عاشقی، سه سال جنگ و سی سال تحمل! (تن) 

 -۳۶شوهر ”مغز” خانه است و زن ”قلب” آن. (سیریوس) 

 -۳۷عشق، سپیده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق. (بالزاک) 

 -۳۸ قبل از ازدواج درباره تربیت اطفال شش نظریه داشتم، اما حالا شش فرزند دارم و دارای هیچ نظریه ای نیستم.لرد لوچستر 

 -۳۹مردانی که می کوشند زن ها را درک کنند، فقط موفق می شوند با آنها ازدواج کنند. (بن بیکر) 

 -۴۰ با ازدواج، مرد روی گذشته اش خط می کشد و زن روی آینده اش. (سینکالویس) 

 -۴۱ خوشحالی های واقعی بعد از ازدواج به دست می آید. پاستور 

 -۴۲ازدواج کنید، به هر وسیله ای که می توانید. زیرا اگر زن خوبی گیرتان آمد بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار یک همسر بد شوید فیلسوف بزرگی می شوید. (سقراط) 

 -۴۳قبل از رفتن به جنگ یکی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا کن. (یکی از دانشمندان لهستانی) 

 -۴۴مطیع مرد باشید تا او شما را بپرستد. (کارول بیکر) 

 -۴۵ من تنها با مردی ازدواج می کنم که عتیقه شناس باشد تا هر چه پیرتر شدم، برای او عزیزتر باشم. (آگاتا کریستی) 

 -۴۶ هر چه متأهلان بیشتر شوند، جنایت ها کمتر خواهد شد. (ولتر) 

 -۴۷هیچ چیز غرور مرد را به اندازه ی شادی همسرش بالا نمی برد، چون همیشه آن را مربوط به خودش می داند.جانسون 

 -۴۸زن ترجیح می دهد با مردی ازدواج کند که زندگی خوبی نداشته باشد، اما نمی تواند مردی را که شنونده خوبی نیست، تحمل کند. (کینهابارد) 

 -۴۹ اصل و نسب مرد وقتی مشخص می شود که آنها بر سر مسائل کوچک با هم مشکل پیدا می کنند. شاو 

 -۵۰وقتی برای عروسی ات خیلی هزینه کنی، مهمان هایت را یک شب خوشحال می کنی و خودت را عمری ناراحت ! (روزنامه نگار ایرلندی) 

 -۵۱ هیچ زنی در راه رضای خدا با مرد ازدواج نمی کند. (ضرب المثل اسکاتلندی)٥٢با قرض اگر داماد شدی با خنده خداحافظی کن. (ضرب المثل آلمانی) 

 -۵۳تا ازدواج نکرده ای نمی توانی درباره ی آن اظهار نظر کنی. (شارل بودلر) 

 -۵۴دوام ازدواج یک قسمت روی محبت است و نُه قسمتش روی گذشت از خطا. (ضرب المثل اسکاتلندی) 

 -۵۵ ازدواج پدیده ای است برای تکامل مرد. (مثل سانسکریت) 

 -۵۶زناشویی غصه های خیالی و موهوم را به غصه نقد و موجود تبدیل می کند. (ضرب المثل آلمانی) 

 -۵۷ازدواج قرارداد دو نفره ای است که در همه دنیا اعتبار دارد. (مارک تواین) 

 -۵۸ ازدواج مجموعه ای ازمزه هاست هم تلخی و شوری دارد. هم تندی و ترشی و شیرینی و بی مزگی. (ولتر) 

 -۵۹تا ازدواج نکرده ای نمی توانی درباره آن اظهار نظر کنی. (شارل بودلر)