خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 117

امروز قراره برم خونه ی خاله ی یکی از دوستام که آرایشگره ... می خوام یه تغییری بکنم ... موهامو یکمی مرتب کنم اما دلم نمی خواد کوتاه بشه !!! بعدشم الان موهام دو رنگه نصفه پایینش یه رنگه بالاهاشم که رنگ موهای خودمه ... دلم می خواد هایلایت کنم اما تحمل درد مو بیرون کشیدن از سوراخای اون کلاهه رو ندارم ... حالا می رم باهاش مشورت می کنم تا ببینم چی می گه !!! کلی هم به دوستم سفارش کردم که به خالت بگو خیلی ارزون حساب کنه ها !!!  

امشب ( به قول داداشم ) سربازی تموم کنونه داداش کوچیکه همسره !!! قراره مادر شوهر و پدر شوهر ببرنمون بیرون ... برای شام  

فردا شب هم دومین سالگرد ازدواج برادرم و خانومش هست که اونجا دعوتیم ... یکشنبه شب هم که خواهرم می ره ...  

شرکت همسر هم داره یذره یذره پول می ده و هر جور که فکر کنین از سر و تهش می زنه ... عیدی و سنوات رو که یک چهارم داره می ده چون حقوقی که برای بیمه می فرسته یک چهارم حقوق توافقی هست ... حالا مهم نیست همینا رو هم بدن و تسویه کنن امسال رو !!!  

مدرسه ی جدید هم که گدا بازاری است اساسی !!!  

اما مدرسه ی قبلیمون داره خیلی بهتر می شه ... عیدی ها رو قراره امروز بدن ... و یک پک نوروزی بهمون می دن شامل آجیل و شیرینی و گز !!! خوشحالم که امسال اینقدر بهتر شده !!!  

روزانه 116

دیروز حقوق اسفند یکی از مدرسه ها رو دادن ... زیاد نیست البته ... بعد یاشار گفت که بریم برای لپ تاپم رم بخرم ... خواهرم هم زنگ زد که من با دوستام بیرونم و دلم می خواد اژدر زاپاتا بخورم ... می شه امشب بریم ...  

اینجوری شد که من وقتی رسیدم خونه یه نیم ساعتی استراحت کردم و مجبور شدم دوباره همون راه اومده رو بر گردم و برم پیش یاشار که بریم رم بخریم ... بعدش هم با خواهرم قرار گذاشتم که یه جا بینیمش و بریم اژدرزاپاتای دلخواهشو بخوره ...  

وسطای راه هم دوستاش زنگ زدن که صبح بریم کله پاچه خوری  

جاتون خالی شاممونو که خوردیم خواهرم زنگ زد خونه و گفت شب پیش ما می مونه ... آخه مسیر خونه ی ما به همه جا خیلی سر راسته ...  

خونه که رسیدیم 9.5 بود ... منم دیگه داشتم از خستگی می مردم ... از صبح زود سر کار بودم خب ...  

اومدیم خونه و یکم حرف زدیم و بفرمایید شام نگاه کردیم ( من خیلی دوست ندارم اما خواهرم دلش می خواست ببینه !!! ) بعدش دیگه من در حالیکه کاملا بی هوش بودم رفتم خوابیدم ... دلم می خواست صبح دیر بیدار شم اما به خاطر خواهر مجبور شدم 6.5 پاشم که اونو راهی کنم ...  

بعدش هم که رفتم سر کار ... اما خویه دو شنبه ها اینه که زود بر می گردم ... الانم می خوام برم حسابی بخوابم !!!

روزانه 115

خب مهمترین خبر اینه که دوشنبه خواهرم اومد ... منم دو شنبه ها فقط 1 ساعت کلاس دارم ... زود رفتم و دیدمش و ناهار خونه ی مامانم بودم و یه باقالی پلو حسابی خوردم ... کلی حرف زدیم تا کم کم بقیه از راه برسن ...  

دیروز و امروز هم همش با هم بودیم و کلی خندیدیم و خوش گذشت ... دیروز ناهار که همه  خونه ی ما بودند ما هم توی بالکن یه جوجه کباب اساسی درست کردیم و خوردیم جای همتون خالی خیلی چسبید ...  

امروز هم که به یمن انتخابات مدرسه ها تعطیل شدند و من اینقدر خوشحال شدم که نگو ... کاش فردا رو هم تعطیل کنن  

روزانه 114

باهاشون بد رفتار و نامهربون شدم ... مدرسه ی جدید رو می گم  

از وقتی بد اخلاق شدم باهام مهربون شدن و هی خسته نباشید و... می گن ... 

اوصلا فهمیدم هر چقدر متواضع تر و مهربون تر باشی با آدما امر بهشون مشتبه می شه که خیلی آدم مهمی هستن و بعدش پدرتو در میارن  

یاشار سرش خیلی شلوغه ... هر روز خسته تر از دیروز ... پولشم که نمی دن ... بی انگیزه ی بی انگیزه است ... یکی از مهمترین دلایل خستگیش همینه  

ماشین یکمی خراب شده ... امروز بدون ماشین رفت و با اتوبوس و مترو ... همیشه ماشین زیر پاشه ... سختش بود زیاد ... چند جا باید می رفت  

گفتم من هر روز کارم همینه ... از این مدرسه به اون مدرسه ... گفت چه سخت ... نکن این کارو ... یه جا کار کن لا اقل ... خیلی خسته می شی ... اما زندگی خرج داره ... امسال همش با حقوق من گذشت ... کلی طلب داره از شرکتشون ... کارشون خیلی وابسته است بهش ... قرار بود تا آخر هفته براش پول بریزن که نریختن ... یاشار هم یه خط در میون می ره ... باید همینکارو بکنه !!! خیلی پر رو تر از این حرفان ... چون می دونن مقصرن حرفی نمی زنن و فقط التماس و خواهشه ... اما چه فایده  

فکر کنم دوباره سال جدید باید کلی غصه ی کار یاشارو بخورم ... هر سال کارم شده همین ... اول سال می خواد جا عوض کنه ... اونم اون کاری که اون می خواد با اون حقوقی که اون می خواد و اون جایی که اون می خواد !!!! مگه به ای ن راحتی ها پیدا می شه !!! هر کسی حاضر نیست اونقدر پول بده !!! این شرکت هم که کلا پول نمی ده ... از اول سال 20 نفر شکایت کردن اما هر بار در رفته ... اوضاعش بدجوری خرابه !!! البته شرکت هم طلب داره از دولت اما نمی دن که !!! ولی بازم به نظر من به کارمندا ربطی نداره ...  

5 شنبه ها می رفتیم خونه ی مادر شوهر ... امروز اما چون ماشین خراب بود و یاشار خسته نرفتیم ... حالا هفته ی دیگه باید کلی حرف بخوریم !!!  

چقدر راحت شدیم از وقتی از اونجا اومدیم بیرون و دیگه نزدیکشون نیستیم ... اصلا یه آرامش خاصیه !!!  

واسه شام دلم پیتزا می خواد... یاشار خوابه شاید بیدارش کردم گفتم پیتزا سفارش بده ...  

یه دسته ورقه دارم که باید صحیح کنم ... مثل قبل ذوقشو ندارم ... کلا از این مدرسه خسته ام  

چند روز که پیش که یه سری ورقه صحیح کرده بودم برای بچه ها برچسب زدم ... اینقدر ذوق کرده بودن که نگو ... دوم دبیرستانن ها ...  خوشم میاد از بچگیشون  

 

این بود حرف های دل یک یلدای تنها ( آخه یاشار خوابه ) و خسته و بی حوصله ( یعنی حوصلش خیلی سر رفته )...