خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 128

اون هفته اگه یادتون باشه صبح 5 شنبه قرار بود مهمون داشته باشم اونم یه خانوم مسن ... ساعت حدودای 11.5 بود که اومد دیگهع کم کم داشتم از اومدنش نا امید می شدم ... اومد و تا ساعت 12.5 بود و کلی حرف زد و بیشتر از همسایه ها و بچه ها و عروساش گفت و از ریه اش که عفونی شده و ... کلی هم برامون از مشهد سوغاتی آورده بود ... این وسطا جالب ترین حرفش این بود که به من میگه اگه بچه دار شدی بیارش صبحا بزار پیش من خودت برو سر کار !!! فکر کنید صاحبخونه است ها اینو می گه !!! آدم بامزه ایه ... شوهرش هم آدم خوبیه !!! کلا دوستشون دارم مثل مامان بزرگ و بابا بزرگ می مونن برامون ... چند وقت پیش هم یاشار رفته بود که کولرها رو درست کنه پسرشون هم پشت بوم بوده و گفته نمی خواد بری پوشال بخری اینجا هست و بعد کلی با هم کولرها رو سرویس کرده بودن ... بعدش که یاشار می خواست اجاره رو بده 20000 تومان اضافه داد بابت تسمه و پوشال ... بعد اونروز خانومه اومده می گه حاج آقا گفته پولشونو پس بده بگو هر وقت خونه خریدین خواستین از اینجا برین پوشالای کولرها رو عوض کنین !!! امیدوارم موقع اضافه کردن پول اجاره هم همینقدر مهربون باشن ...  

یادتونه که مریض بودم و گلوم درد می کرد ... صبح 5 شنبه که نتونستم استراحت کنم بعداز ظهر هم یاشار اومد و گفت بریم می خوام یه چیزی برای لپ تاپم بخرم ما هم آماده شدیم رفتیم پایتخت تا رسیدیم بابام زنگ زد که ما یه تصادف خیلی بد کردیم و لا اقل شما بیایین کنار ماشین باشین ... گویا داشتن از یه خیابون اصلی رد می شدن که یه دختری با سرعت زیاد از فرعی میاد و می زنه به سمت شاگرد ... ماشین که کلا له و لورده شده بود و همه شیشه ها خورد شده بود و دیگه تقریبا چیزی ازش نمونده بود ... این وسط خدا رو شکر مامانم که اونور بود هم چیزیش نشده بود اما عمه ام که همراه مامانم اینا بود ( مثلا بیچاره ها خواسته بودن ثواب کنن و عمه ام که تنهاست رو 5 شنبه - جمعه بیارن پیش خودشون ) ضرب دیده بود ... خلاصه اونو برده بودن بیمارستان و ما هم رفتیم پیش بابام و وسایل توی ماشین رو برداشتیم گذاشتیم تو ماشین خودمون و رفتیم بیمارستان از ساعت حدوادی 6 بعد از ظهر تا 2 شب توی اورژانس بیمارستان بودیم که عکس و سیتی اسکن و سونوگرافی و ... بکنن و عمه ام پاش خیلی درد می کرد و چون سنش زیاده نگران بودیم که نشکسته باشه ... که خدا رو شکر مشکلی نبود اما خب کوفتگیش زیاد بود فکر کنین یهو در بیاد با اون سرعت بخوره بهتون !!!  

اینم از 5 شنبه ی هفته ی گذشته ی ما بود دیگه چشمتون روز بد نبینه از فرداش چنان دوباره مریض شدم و اینبار سرما خوردگی شدید با آبریزش بینی شدید و سر درد و تن درد که اصلا نمیتونستم نفس بکشم ... یه دو سه روز هم حسابی مریض بودم و گیج ... خدا رو شکر که این هفته تعطیلی زیاده !!!  

خلاصه که من تا میام لای این کتاب و دفتراما باز کنم و مثل درخترای خوب درس بخونم یه بلای آسمانی نازل می شه ... امروز هم از صبح که بیدار شدم دیدم همه جام کلی کهیر زده ... حالا چرا شو نمی دونم !!!  

نظرات 2 + ارسال نظر
نانا پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:25

چه صاحب خونه خوبی
خدا رحم کرد کسی تو تصادف چیز خاصیش نشد
امیدوارم کهیرات هم خوب بشه عزیزم شاید به چیزی حساسیت داری

حالا خوبیش وقتی معلوم می شه که بخواد اجاره رو تمدید کنه !!!
آره خدا رو شکر هر چند که عمه ام هنوزم پاش خیلی درد می کنه و نمی تونه راحت راه بره
امیدوارم ... قبلا که به چیزی حساسیت نداشتم ...

حدیث یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:15 http://roozhayekhosh.blogsky.com

سلام عزیزم خدا رو شکر که بخیر گذشته
خوشحال میشم به منم سر بزنی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد