خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه ۵۶

امروز مدرسه ها رو تعطیل کردن ... و من خیلی شاد شدم ... تعطیلاتم ۴ روزه شد و کلی استراحت کردم ... کلی با یاشار رفتیم بیرون و خرید کردم ... شدیدا به سه چهار روز تعطیلات پشت سر هم نیاز داشتم ...  

خسته بودم و الان فکر می کنم تا حدود زیادی خستگی ام در شده ...  

چند وقت پیش داشتم زندگی نامه کمال الملک رو می خودندم ... دیدم تازه وقتی ۵۰ سالش شده تصمیم گرفته که بره زبان فرانسه یاد بگیره و بره اروپا تا فنون جدید نقاشی رو هم یاد بگیره ... اونوقت ما هنوز سی سالمون نشده فکر می کنیم که دیگه هر کار می خواستیم بکنیم باید تا حالا می کردیم و دیگه دیر شده ... در صورتیکه خیلی ها تازه ۵۰ سالگی یادشون میافته که چه کارهایی باید بکنن ... همین انیشتین تازه ۳۵-۶ سالگی شروع کرد به آزمایشات و کم کم شد انیشتین ... تا قبل از اون از دانشگاه اخراج شده بود و یه کارمند ساده ساده بود ... حالا چرا من اینقدر فکر می کنم برای همه چیز دیر شده ... خودم هم نمی دونم ... خلاصه اینکه به این نتیجه رسیدم که نه تنها دیر نشده بلکه من تازه اول این راه درازم !!!! 

حتی در مورد بچه دار شدن ... گاهی آدم ها بهم می رسن و می گن دیگه داره دیر می شه ها ... اما چند وقت پیش با یکی از همکارام صحبت می کردم که تازه وقتی ۳۷ سالش بوده تصمیم گرفته که بچه دار بشه ... و هیچ مشکلی هم نداشته ... از این حرف ها هم نبوده که الان حوصله ی بچه رو نداشته باشه ... یا ارتباطش با بچه اش خوب نباشه ... اتفاقا بر عکس الان خیلی پخته تر رفتار می کنه ... همه چیز سنجیده است و مطالعه ی بیشتری داری ... تازه همسرش هم ۴۷ سالشه ... چرا همش همه عجله دارن ... بعد اونوقت وقتی ۵۰ سالشون می شه همه ی کاراشونو کردن ... بازنشسته می شن و اونوقت زانوی غم بغل می گیرن که بچه ها مون بزرگ شدن و رفتن ... بازنشسته شدیم و دیگه الان بیکاریم و اونوقت صد تا مرض به خودشون وصل می کنن از روی بیکاری زیاد !!!! 

اما من دلم می خواد همه چیز رو با حوصله انجام بدم ... الان که دارم بدون عجله درس می خونم ازش لذت می برم اما سری قبل چون عجله داشتم حتما ۴ سال بعد لیسانسم دستم باشه ... همش با استرس و عجله بود و اصلا معنی درس خوندن و لذت بردن و نفهمیدم ... و حتی اگر یاشار نبود و بهش علاقمند نبودم مطمئنم که تا الان هنوز ازدواج هم نکرده بودم ... و در مورد بچه دار شدن هم هیچ عجله ای ندارم ... باید از زندگی لذت برد ... هیچ کس مجبور به انجام کاری که دوست نداره نیست !!!!!!!!!!!! 

با نظراتم موافقین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

روزانه ۵۵

من خوبم ... همه چیز به حالت عادی و همیشگی اش برگشته !!!!!!!! 

خوشحالم و راضی  

۴ روز تعطیلم و این دو روز گذشته رو فقط خوابیدم و استراحت کردم ...  

مامانم و بابام دارن خونشونو دوباره رنگ می کنن . البته اینبار فقط سقف ها رو  

و می خوان اتاق خواب ها رو کاغذ دیواری کنن ... یا وقتشون اضافه است ... یا پولشون ... وگرنه آدم هر سال که برای خودش کار درست نمی کنه ...  

به هر حال مواظب خودتون باشین

پیوست روزانه ۵۴

غمگینم خیلی زیاد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

قرار بود امروز یاشار زود بیاد خونه پیشم که با هم باشیم .... اومد ... زود اومد اما چه فایده چند دقیقه بعدش برادرش زنگ و من هر چی بهش گفتم جواب نده این الان می خواد بیاد اینجا گوشی رو برداشت ... بعدش هم اون گفت کاری ندارین ... منم هی به یاشار اشاره کردم که بگو کار داریم ... اما گفت نه کاری نداریم ... اونم گفت نیم ساعت دیگه میام ...  

منم یه عالمه غصه خوردم ... هنوز هم دارم می خورم ... الان اونا نشستن دارن با هم بازی می کنن اما من دلم پر از غصه است ... همش هم تقصیر خود خود یاشاره ... وگرنه اگر می خواست می تونست بهش بگه نیاد ... یا اصلا گوشی رو بر نداره !!!!  

منم کلی گریه کردم ... اما چه فایده امروز دیگه بر نمی گرده ... 

اینقدر دلم برای اون روزایی که فقط خودمون دوتا تنهای تنها بودیم و به هیچ چیزی جز کنار هم بودن فکر نمی کردیم تنگ شده که نگو ... وقتی وارد زندگی می شی کلی فکرای مختلف هست که میاد تو سرت ... از کار و درس و خورد و خوراک و مهمونی رفتن و مهمون اومدن و ... بگیر تا مشکلاتی که یهویی پیش میان ...  

دلم یه عالمه عاشقانه می خواد ...  

یا حداقل یه جایی که بشه تنهایی نشست و گریه کرد ...  

اما از این بغضی که تو گلومه بیزارم !!!!!!!!!!!!!!  

کاش اونی که باید ! می فهمید .

روزانه ۵۴

بعد از یکی - دو ماه امروز بلاخره تعطیل بودم ... تعطیل واقعی ... چون تمام این یکی دوماه یا باید مدرسه می رفتم یا امتحان داشتم و باید می رفتم دانشگاه ... یا اینکه تعطیلی همگانی بود و همه تعطیل بودن ... اما اینجوری که فقط خودم تعطیل باشم و هرکار دلم می خواد بکنم نبود ...  

این وسطا که داشتم تایپ می کردم خواهرم آنلاین شد رشته کلام از دستم در رفت ... کلی ذوق داشت که تاپ استیودنت شده !!! توی بخش طراحی ...و هنوز یک امتحان خیلی سختشون مونده که داشت درس می خوند ... 

خیلی حوصله سرکار رفتن ندارم ... دلم می خواد یه مدت برای خودم باشم ... هر کار دوست دارم بکنم ... از زمستون بدم میاد روزها خیلی کوتاهن و سرد !!! 

فردا شاید با بچه های مدرسه برم تئاتر .... البته خیلی ساعتش بده دیر می شه تا برگردم خونه ... شایدم هم نرم ... تئاتر خیلی دوست دارم ... اما با بچه های مدرسه اصلا خوش نمی گذره ... همش سروصدا می کنن !!! یه بار باهاشون سینما رفتم هیچی از فیلمه نفهمیدم ...  

دارم یه سری از عکسامونو که با دوربین دیجیتال گرفتیم آماده می کنم توی فوتوشاپ که بدم چاپ کنن و بعد می خوام قابشون کنم بزنم به دیوار ... شما می دونین از کجا می شه قاب عکسای قشنگ و ارزون گیر آورد ... سایز ۱۰ در ۱۵ و ۱۳ در ۱۸    

شایدم روی بوم زدمشون ... اما فکر کنم خیلی گرون بشه !!!!در کل نمی خوام پول زیادی خرج کنم  

امیدوارم ۵ شنبه هم مدرسه ها تعطیل شن و تعطیلاتم ادامه پیدا کنه ... اگه اینجوری بشه ... من فقط شنبه رفتم و دوشنبه و بقیشو تعطیل ... چه عالی !!!!!!!!!!!!!!!!!