خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه ۵۳

و بالاخره یلدا موفق شد برای یک بار هم که شده کارنامه ها رو یک روز زودتر از موعد آماده کنه و این باعث بسی شادی و شعف در همگان گردیده ... امروز همه کلی تعجب زده بودند که چطور اینبار تا لحظه ی آخر مشغول انجام امر خطیر آماده سازی کارنامه ها نیستند !!!! 

امروز رو سعی کردم بسیار خونسرد باشم و اصلا غر نزنم ... و موفق بودم تا حدودی ... بعدش هم همه ی کارنامه هامو کامل کردم ... پرینت گرفتم و دادم دستشون ... و در درستیشون شکی ندارم ...  

همه شاد و خرم رفتند خونه هاشون و با خیال راحت می تونن از تعطیلات بهره ببرن !!!! 

روزانه ۵۲

این روزا نمی دونم چمه ... خیلی عصبیم ... به خصوص توی مدرسه ... به همه غر می زنم ... توی خونه سعی می کنم آروم تر باشم ... البته یاشار خیلی مواظبمه و بیچاره همش سعی می کنه آروم باشه و کاری نکنه ... فکر کنم آهن بدنم خیلی اومده پایین ... بعدش هم توی محل کارم هیچ کسی به فکر انجام دادن کارها نیست ... ۴ شنبه قراره کارنامه بدیم . اونم چندین مدل ... بعد هنوز هیچ کسی نمره نداده ... من همه ی فرم ها و نمودارها رو آماده کردم اما نمره ای نست که بذارم توش و ببینم درسته یا غلط ... آخرش لحظه ی آخر نمره ها رو میارن ... بعدش می گن چرا اینجاش خراب بود .. چرا اونجاش اونجوری نبود ... تازه بعضی وقتا که جالب ترن ... لحظه یآخر نظرشون در مورد شکل نمودار یا وارد کردن بعضی از نمره ها عوض می شه و کی باید کارو به موقع برسونه ... معلومه دیگه من بیچاره ... و تازه بعد از اینهمه کار باید کلی هم غر بشنوم ... و حالا اینبار من دست پیش گرفتم ... و ادامه می دم تا حداقل برای یک بار در عمرم ببینم که این کارنامه ها چند ساعتی قبل از اومدن اولیا آماده بشه !!!! 

روزانه ۵۱

این روزا همه چیز کاملا معمولیه ... اون دو تا امتحان آخرم رو ندادم ... خیلی حال روحی و جسمی ام بد بود ... داغون داغون بودم ... نمی دونم چرا این ترم اینجوری بودم ... اما یاشار خیلی اصرار کرد که اصلا به امتحان فکر نکن و بی خیال شو ...   

برای ترم بعد دوباره می گیرمشون ... بیشترشو خونده بودم اما حالم یه جوری بود که اصلا نمی تونستم تمرکز کنم و چیزی یاد بگیرم ... و این باعث می شد بیشتر عصبی بشم و هی حالم بدتر و بدتر بشه !!!!

این دو - سه روزه بچه های مدرسه و بیشتر همکارا رفته بودن اردو ... اردوی خارج از استان ... منو یکی از همکارام تنها بودیم ... صبحا یکمی دیرتر می رفتم و روزهای آروم و خوبی بودن ... اما این هفته باید کارنامه بدیم ... اونم چند مدل ... و احتمالا تعطیلی بی تعطیلی ...  

حقوقامونو به یه حساب بانک پاسارگاد می ریزن و حالا بانک به قید قرعه تصمیم گرفته به یکسری از مدرسه خا مبلغ اولیه بیمه عمرو پرداخت کنه ... هم به دانش آموزا هم به کادر مدرسه ... به دانش آموزان گویا ۲۵۰۰۰ تومان و به ماها ۷۵۰۰۰ تومان می ده ... اگه دوست داشتیم می تونیم ادامه بدیم و هر ماه پول بریزیم ... اگه نه که می تونیم حسابشو ببندیم و پولشو بر داریم ...  

و من فکر می کنم جزو گروهی باشم که اون پولو بر می دارم و ... 

آخرای بهمن عروسی پسر عموم بود و حالا از دیروز همون عموم که عروسی پسرشه بیمارستان بستری شده و ظاهرا باید عمل قلب باز بشه !!!! سنش هم بالاست ۷۲ سالشه و به خاطر همین نگرانم ... واقعا چرا هر وقت عروسی نزدیکه باید استرس ها بیشتر بشه !!!! دلم برای عروس و داماد خیلی سوخت ... الان که باید کلی شاد باشن و به فکر خریدای عروسی ... باید نگران خوب شدن حال پدر باشن !!!!  

مواظب خودتون باشین