خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 193

سلام 

الان ساعت 7 بعد از ظهره ... 

ساعت 4 رسیدم خونه ... به مادر شوهر زنگ زدم چون تازه از سفر اومده بودند و دفعه ی پیش که من دیر رسیدم خونه و اونا از سفر برگشته بودند ... پدر شوهر به یاشار زنگ زده بود که ما ار سفر اومدیم چرا یلدا به مامان زنگ نمی زنه ... 

بنابر این بنده برای عدم تکرار چنین موردی خودم زودتر زنگ زدم ...

بعدش خونه رو یک جاروی اساسی زدم ... دیروز یاشار کل بالکنمونو که پرنده ها چندین سری زاد و ولد داشتن حسابی تمیز کرد  و دیگه از لونه خبری نیست !!! یعنی بالکنمون افتضاح شده بود طوری که من حالم به هم می ورد حتی نگاهش کنم !!!

خلاصه منم خونه رو جارو زدم که تمیز تر بشه ...

الان گشنمه و تقریبا چیز خوشمزه ای نداریم که بخورم جز بیسکوییت مادر ... که دارم می خورم ... اما دلم یه شام خوشمزه می خواد ... مواد لازمش هم ندارم ... حال بیرون رفتن و خرید کردن هم ندارم ... بنابر این امشب شام خوشمزه نداریم !!!

این هفته مجبور شدم هر روز برم سر کار و خسته ام حسابی ... هفته ی آینده کلا تعطیلیم و اونم دوست ندارم ... تعطیلی به اندازه ... کارم به اندازه 



نظرات 1 + ارسال نظر
Sara پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:10

من هم این دو هفته کلى کار داشتم، دست به سیاه و سفید نزدم، تازه رزیم هم دارم، دیکه میرسم خونه رمق ندارم، بعضى وقتا مثل تو کشنه ام هست ولى حال خرید رفتن ندارم، فقط میخوام یه غذاى حاضر و آماده جلوم باشه

اوهوم ... روزگار سختیه ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد