خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 196

می دونم که خیلی وقته ننوشتم ... اما واقعا وقتی مهر شروع می شه من دیگه وقتی برای نوشتن ندارم همین که همتون را بخونم و ازتون بی خبر نباشم خوبه برام !!!

امسال هر روز می رم مدرسه ، 4 روز مدرسه ی قدیمی خودمونم و 1 روز هم یک مدرسه جدید که اونجا فقط درس می دم ... 6 ساعت پشت سر هم و تقریبا شبیه هم و خیلی خسته کنندست اما به حقوقش می ارزه !!! پنج شنبه ها هم تدریس خصوصی دارم اغلب !!! اسم بچه های جدید را تقریبا یاد گرفتم اما اسم بچه های مدرسه ی جدید را نه ... 

امسال یه صندوق قرض الحسنه خودمونی بین همکارا باز کردیم که یک ملیون تومان هست ... البته هر کی دوست داشت می تونست سهم بیشتری بزاره و تعداد بیشتری وام بگیره ... د ماهه هم تموم می شه ... موقع قرعه کشی الین اسم به نام من در اومد ... فکر نمی کردم اینقدر خوش شانس باشم !!! البته براش برنامه س خاصی ندارم جز فرستادن اسس استرالیا !!!

فعلا منتظریم ببینیم یاشار می تونه جایزه MVP مایکروسافتش را تو ژانویه بگیره یا نه ... فعلا نامزد دریافتش که هست ... و خب داشتن اون خیلی به رفتنمون کمک می کنه ... 

و اما فکر بچه دار شدن و نشدن که خیلی وقته درگیرشم ... همچنان در هاله ای ابهامه ... راستشو بگم با اونکه مشکل خاصی تو زندگیمون نداریم اما اطمینان هم ندارم !!! بچه خیلی چیزها رو تو زندگی تغییر می ده و من احساس می کنم یاشار جزو اون آدم هایی که خیلی زود تغییر کنه و نمی خوام یکی بیاد و یکی دیگه دور شه ازم ... هنوز با خودم در گیرم 

وضعیت مالی رو به بهبوده اما قابل اطمینان و برنامه ریزی نیست و از همه مهمتر کار یاشاره که من هرگز نتونستم به بودنش اعتماد کنم !!! البته این مشکل بزرگم نیست چون واقعا دا همیشه روزی رسون بودنش را بهم ثابت کرده و نگران نیستم ... 

با اتفاقات اخیر که بین یاشار و خواهرم و زن داداشم رخ داد خیلی دلم نمی خواد ایران بمونم ... دلم می خواد از همه دور باشم ... هنوز هر وقت می ریم خونه ی مامانم اینا در سکوت می گذره و اون سه تا که با هم حرف نمی زنن و خیلی وش نمی گذره و من باید همش مواظب باشم که اتفاق تازه ای رخ نده و این خیلی خسته ام می کنه ... با اینکه تو اوج شرایط کاریم قرار دارم اما حاضرم ولش کنم و برم از اینجا !!! 

مادر شوهرم اینا خونشون را شراکتی دارن می سازن و امروز اسباب کشی داشتن به خونه جدید !!! یاشار اما سرکاره و نتونسته بره کمک ... منم کمکی نکردم و زنگی نزدم ... چون اونا هم تو این 5-6 باری که من اسباب کشی داشتم هیچ وقت به روی خودشون نیاوردن !!! چیزی که عوض داره گله نداره !!! 

خب دیگه خیلی غر غر کردم !


نظرات 3 + ارسال نظر
خاطره شنبه 3 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:31

سلام یلدا خانم من مدتیه وبتو میخونم و دوسش دارم امیدوارم در همه مراحل زندگی موفق باشی برای هر کاری خودتو به خدا بسپار که همیشه بهترین ها رو به ادم میده

آره واقعا موافقم ... خدا خودش آدمو تو مسیر درست قرار می ده !!!

آزاده شنبه 3 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:21

سلام دوستم...معلمی بهترین شغله... ایشالله به اطمینان خاطر برسی و نی نی دار بشی و یا اگه صلاحته بری اونور آب بیاری

لبخند سه‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:36

سلام یلدا جون
خدارو شکر که از کارت راضی هستی کاش منم معلم شده بودم پشیمونم
انشاا... هر چی خیره برات پیش بیاد

آره آدم وقتی ازدواج می کنه تازه می فهمه معلمی چقدر خوبه ... منم قبلا کارهای دیگه ای می کردم ... هنوزم برای شروع دیر نیست ... می تونی یه سال توی یک مدرسه خوب مجانی کار کنی ... بعد همون می شه سابقه کارت و می تونی راحت تر بری مدرسه های دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد