خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 210

در راستای دو پست قبل که درباره سیسمونی نوشته بودم ... با خودم کلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که عکس العمل های پدر و مادرم همشون نتیجه ی رفتارهای منه ... مامان و بابای من یاد گرفتن که چیزی رو ازشون بخوای  ... و من فکر می کنم اگر کسی بخواد چیزی بده خودش باید بده و لزومی نداره که تو هی ازش بخوای ... 

خلاصه که تصمیم گرفتم رفتارم رو تغییر بدم ... خودم می تونم برای پسرم همه چیز بخرم ... اما خب اگه پدر و مادرم بخوان تهیه کنن مثلما چیزهای بهتری می شه ... و با خودم فکر کردم ... ممکنه دیگه هیچ وقت این روزها برای من تکرار نشه و حالا که دلم می خواد برای پسرم بهترین ها فراهم باشه که هم خودم کیف کنم و هم اون در آینده باید رفتارم رو تغییر بدم ... 

امیدوارم اثرات مثبت داشته باشه و به خواسته ام برسم 

یاشار هم الان رفته پشت بوم تا کولر را راه اندازی کنه ... منم برای پسرم یه ماشین نمدی دوختم برای اینکه تو این پنج ماه پسر خیلی خوبی بوده 

نظرات 3 + ارسال نظر
بهارنارنج و یاس رازقی یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 22:01 http://formyramin.blogsky.com

وااااااااااااای یلداااااااا من تازه فهمیدم دارین سه تایی میشین. چه اتفاق بزرگییی
یه دنیا تبریک میگم. خیلی خیلی خوشحال شدم عزیزم. امیدوارم باقی روزهای بارداریت هم به خوبی و سلامتی بگذره و یه زایمان راحت و بی دردسر داشته باشی. واقعا خوشحال شدم یلدا.
حرف های این پستت رو هم خوب درک کردم. خانواده همسر منم اینطورین. این اخلاق بدی نیست. بعضی افراد دوست دارن حتما ازشون یه چیزی رو بخوای. بعد با جون و دل برات فراهم میکنن
پیام خصوصیت رو هم چک کن لطفا

ممنون دوست قدیمی ... امیدوارم به زودی زود این خبرها رو از تو بشنوم

بهارنارنج و یاس رازقی یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 22:17

رفتم وبلاگ فندقکتون رو هم خوندم. نمیدونی چقدر خوشحال شدم. یکی دو بار اشکام سرازیر شد. خیلی براتون خوشحال شدم عزیزم. خیلی. یادت باشه اسمش رو که انتخاب کردین یکی از کسایی که باید سریع بهش خبر بدی منم! البته لطفا!

اولا داشتم خاطراتشو می نوشتم ... اما خسته شدم انگار از نوشتن خاطرات ... چون روزها تند و تند می گذشتن و خاطرات هم سرعتشون زیاد شده بود ...
چشم خاله جون ... حتما

لبخند دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 13:00

یلدا جون حق داری.به هرجهت آدم دوست داره از خوشحالیش دیگرون مخصوصا عزیزانش خوشحال بشند و نشون بدند.
ولی یه چیز از همه مهمتره اونم آرامش خودت و نی نی
درکل من هم دوران بارداری حساس و زودرنج شده بودم.ولی خاطرات شیرین این دوران رو به خودت زهرنکن.
ولی خداییش مامان زرنگی شدی برعکس من تندتند آپ میکنی آفرین

راستش منم دارم سعی می کنم حداکثر لذت را از این روزهای قشنگ ببرم ... معلوم نیست بازم تکرار می شه یا نه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد