خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 184

اوووووه صد ساله ننوشتم ها ... البته که هر روز اولین کهری که می رسم خونه انجام می دم اینه که وبلاگ های آپ شده رو بخونم ... اما اینقدر درگیر  کار و دانشگاه بودم و هستم که یه جورایی مثل آقوی همساده له لهم ... 

9 تا واحد عملی واقعا که آدمو بیچاره می کنه ... تقریبا هفته ای چند روز دانشگاه بودم و بعدش هر کدوم از استادا ساز خودشونو می زدن که یه خروار ترجمه و کار براشون انجام بدیم ... امروز هم یکی از سخت ترین هاش بود که استاده به معنای واقعی کلمه دیوونه بود و کلاس 8-10 بود اما هر روز مارو تا 12 نگه می داشت و آخر کلاس هم به نصف بچه ها می گفت برین حذف کنین ... خدا رو شکر با من که خوب بود و 20 شدم ... 

اما از بچه های داشنگاه بگم که این ترم اولین ترمی بود که با بچه ها اینقدر در ارتباط بودم اونم به واسطه کلاس های عملی و کارگروهی که مجبور بودم باهاشون همراه بشم ... اینقدر یه عدشون پر رو و پر توقع بودن که حد نداره ... انتظار داشتن هر وقت که می خوان بیان پیش من و تا هر وقت که دوست دارن بمونن تا من همه چی رو بهشون یاد بدم و برنامه ها رو براشون نصب کنم و قشنگ هلو بپر تو گلو ... بعد اگه می گفتم کار دارم و وقت ندارم ناراحت هم می شدن ... 

از همه ی استادام بهتر استاد تربیت بدنیمون بود که یه خانم جوونی بود و واقعا ماه بود ، همش تشویقمون می کرد و آخرش هم به همه نمره ی کامل داد ... بیشتر از همه از اینکه تو ذوق کسی نمی زد و همه جوره با همه راه می اومد خیلی دوستش داشتم ... 

از یاشار بگم که بنده خدا تمام این ترم با سختی منو همراهی کرد ، هر روز منو برد دانشگاه و خیلی وقتا منتظر موند تا کلاسم تموم شه و بر گردیم ... همچنان با کارش به شدت مشکل داره اما نمی دونم چرا دل نمی کنه از اینجا ... 

شدیدا تو فکر رفتن از ایرانه و خیلی کارها کرده ... کلی مقاله های به زبان انگلیسی می نویسه و با آدمای مختلفی در ارتباطه ... نمی دونم شاید به زودی بریم ... اما احتمالا اول یه جای نزدیک مثل امارات بریم و بعدش هدف اصلیمون استرالیاست ... واقعا که بازار کار آی تی خارج از ایران با داخل ایران قابل مقایسه نیست ، چه از لحاظ پیشرفت کاری و چه از لحاظ میزان در آمد ...

خودم هم کم کم دارم به مدرسه عادت می کنم اما همچنان راهنمایی و دبیرستان را از دبستان خیلی بیشتر دوست دارم ... هنوز به سال آینده فکر نمی کنم ، تمرکزم رو درسامه چون کل ترم رفتم دانشگاه وبرای درس های تئوری وقت زیادی نداشتم ... 4 تا درس تئوری خیلی سخت هم دارم که دارم تلاش می کنم تمومشون کنم که به ترم بعد نرسه ...

خواهرم هم که همچنان ایرانه و می ره سر کار و با پول درآوردن کلی حال می کنه ، اما تو فکر پذیرش دکترا هم هست ...

همینا دیگه ...

راستی کسی می دونه اگه برامون یه گوشی دست دوم از استرالیا بفرستن بهش گمرکی می خوره یا نه و اینکه اگه می خوره چقدر می شه ؟!!!

نظرات 8 + ارسال نظر
ناهید کوچولووو یکشنبه 17 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 18:14

فکر نمی کنم گمرکی داشته باشه ، البته اگه روشن باشه نه توی بار .

آخه قراره پست بشه !!! فکر کنم گمرکی داره اما چقدرشو نمی دونم ؟!!!

؟ سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 15:17

نمی دونم چرا فکر می کنید اتفاقای روزمره زندگی شخصیتون اونقدر مهم هستند که باید بیاید تو سایت برای همه بنویسید.
یعنی چی که از باد کردن معده یاشار گرفته تا اینکه صبح که پاشدی دوش گرفتی و ارایش کردی یا نه مثل کتک خورده ها بیدار شدی رو مو به مو می یاید اینجا می نویسید!!!!!!!!!!
شاید می خواید ثابت کنید که زندگی قشنگی دارید شاید کسی روندارید باهاش حرف بزنید و این یه نوع برون ریزیه
توروخدا یه کم فکرکنید بهکاری که می کنید... من بهجای شما احساس پوچی می کنم... امروز فرداست که ببخشید از گوزیدن هم اینجا بیاید ببنویسید. مثلابنویسید امروز حال یاشار اصلا خوبنبود و یه چندتایی گوزید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! این رو جدی می گم اصلا قصد مسخره کردن ندارم می خوام یهکمفکر کنید

اینجا من یه دوستایی دارم که سال هاست با هم دوستیم و این نوشتن ها مثل تلفنی حرف زدن می مونه ... بعد هم اونی که دوست نداره می تونه نخونه

؟ سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 15:18

لطفا جواب این نوشته های من رو اینجا بدید... می خوام ببینم که چه توضیحی دارید برای این کارتون

صهبا شنبه 30 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 13:56 http://www.faryaderaha.mihanblog .com

سلام عزیزم ....
دوست خوبم وبلاگ خیلی خوب و گرمی دارین اتفاقی دیدم و خوندم
من مثل یک دوست و خواهر .....شاید خواست خدا بوده که ببینم و
بهتون بگم ....از ایران نر و ....به زندگی مشترکتت خیلی خیلی
لطمه میزنه .... با همه ی شرایط مالی بد ....حتی
همین خوشبختی اینجا می ارزه ...البته انشالله آرزو دارم
اگر هم رفتین عالی عالی عالی انشالله براتون بشه...

سلام
خودم هم از همین می ترسم اما سپردم به خدا هر چی صلاحه همون می شه

ساقى دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:37

سلام یلدا جان،
فقط بکم که من دیروز یه کله نشستم کل وبلاکت رو خوندم، یعنى محشر بود اما آخراش معلومه کم حوصله شدى،
منم تصمیم کرفتم خاطراتم رو بنویسم.
کلى ماجراهاى عجیب و غریب تو زندکى برام اتفاق افتاده، امیدوارم تا فراموش نکردم همشو بنویسم
ممنون از این که این همه زحمت کشیدى، امیدوارم مشکلاتت برطرف بشه و یه عالمه بازم بنویسى

ممنون دوست جدیدم
آره این روزا خیلی درگیرم و حال نوشتن وبلاگ ندازم ... اما شاید از این به بعد بیشتر بنویسم

یه رهگذز سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1392 ساعت 23:30

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
خاطرات گذشتتون وخوندم،خیلی زیبابود،وصف نشدنی،چیزی که زبون من قاصره برای بیانش!
قدرزندگیتون وبدونید ،چیزی که حسرتشودارم!
خوشحالم ازاینکه بعد دوسال به هم رسیدین وهیچ وقت هم ازآشناییتون ،چشیمون که نه،همیشه خداروهم شکرکردید!!
واقعا خوشحالم
عشقتون جاویدوماناباد!
یاعلی

ممنون
ایشالله که به زودی زود برای شما هم پیش بیاد ... اما سخته ها

دینا یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:31

سلام ووواییییییییی بالاخره بعد 2هفته کل وبلاگ و خاطراتو روزمرگیهای قشنگتو خوندم ... انقد با زندگیت یکی شدم انگار واسه خودم اتفاق افتاده.... تورو خدا زودتر آپ کن.
راستی واسه منم دعا کن با همکارم دوستم و منتظریم وضع مالیش ثابت بشه اما انگار همش تو کارا گره میخوره کلا آدم کلافه میشه...
دوست دارم کلی.......

چشم حتما دعا می کنم ... اما زندگی خیلی سخته ، هنوز هم برای ما به سختی می گذره ... اما خب از دوری از یار بهتره

گل نسا پنج‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:32

یلدا جونم :*
خوشحالم که خوبی و سلامت :*
ای ول، بابا شاگرد زرنگ، بابا 20!!!!!
امیدوارم توی کارهاتون و برنامه های آینده تون موفق باشید و هر چی خیر و صلاحتونه پیش روتون بیاد :)
میبوسمت دوست عزیزم :*

سلام گل نسای قشنگم
من همش می خونم وبلاگتو ها اما کلا حال و حوصله ی نوشتن ندارم
شاگرد اول چیه بابا من که مثل تو نیستم زبر و زرنگ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد