خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

رسما زن و شوهر می شویم .

بله برون که تموم شد نگرانی های من بیشتر شد . همه یه جورایی می خواستند رایمو بزنند . می گفتند چند وقت بیشتر ننمونده برای تصمیم گیری مطمئنی انتخابت درسته . حرفه یک عمر زندگی است ها !!! من اما همه چیز را به خدا سپرده بودم اگر اون می خواست همه چیز جور می شد و اگر نمی خواست نه . اما خودم اینقدر یاشار را دوست داشتم که با خودم می گفتم حتی اگر بعدها معلوم بشه که انتخابم درست نبوده حاضرم هنوز هم این راه را ادامه بدم و شکست در این راه را ببینم چون در غیر اینصورت تا آخر عمر باید حسرت زندگی با کسی را که خیلی دوستش داشتم می خوردم .  

فردای روز بله برون یاشار اومد دنبالم که با هم بریم حلقه ببینیم و چیزهای دیگه . قرار شده بود که محضر را برای عقد پدرم انتخاب کنه بنابر این ما دیگه دنبال محضر مناسب نبودیم .  

در ضمن در این روزها باید برای آزمایش خون قبل از عقد هم می رفتیم . اون روز هم روز خیلی جالبی بود . صبح زود رفتیم به آزمایشگاه خیلی شلوغ بود پر بود از دختر و پسرهایی که قرار بود به زودی زن و شوهر بشن . همه دستاشون تو دست هم بود . خیلی جالب بود بودن در جمعی که همه همدیگر را دوست دارند و اومدن تا مقدمات زندگی مشترکشون را فراهم کنند .  

عقدمون تقریبا ۲۰ روز بعد از بله برون بود . تقریبا وقت داشتیم که کارهامون رو بکنیم .  

یاشار که تقریبا تازه کارش را شروع کرده بود هرچی در می اوند مجبور خرج مغازه کنه تا یه جونی بگیره . تقریبا پول زیادی نداشتیم . پدر و مادر یاشار هم که از روز اول بهش گفتند ما هیچ کمکی بهت نمی کنیم همه ی چیزها و کارها پای خودت . یاشار بیچاره مونده بود تک و تنها . مگه یک پسر ۲۲ ساله که تمام عمرش مشغول درس خواندن بوده چقدر پول داره که بتونه باهاش همه خرج های عقد را تنهای تنها انجام بده . حلقه بخره . لباس بخره . پول محضر را بده و ...  

ولی این چیزها که مهم نبود من خودم حواسم بود که زیاد بهش فشار نیارم با اونکه یاشار می گفت هر حلقه ای که دوست داری انتخاب کن .  یک باره دیگه . اما من حواسم به قیمت حلقه ها بود .  بالاخره یک حلقه پیدا کردم که هم خیلی خوشکل بود هم قیمتش خیلی بالا نبود . حلقه هامونو می خواستیم جفت انتخاب کنیم به خاطر همین نظر یاشار هم مهم بود .  

وقتی که خودمون چیزهایی که می خواستیم بخریم انتخاب کردیم یک روز به پدر و. مادرهامون گفتیم که بیان و مثلا نظر بدن . خلاصه خریدهامون تموم شد .  

اما این بین پدر من هنوز هم راضی به این ازدواج نبود . اعصابمو خورد می کرد . همش انرژی منفی می فرستاد که هنوز هم دیر نشده ها می تونی نظرتو عوض کنی و ... .  

 

بالاخره روز عقدمون رسید . یاشار یک دسته گل قشنگ برام خریده بود با اونکه من خودم اصلا یاد دسته گل نبودم . همه توی محضر منتظر ما بودند . ما یکم دیرتر از بقیه رفتیم . خب بالاخره عروس داماد بودیم دیگه باید منتظرمون می موندن .  

عمه  ها و عموهام و مادر بزرگ یاشار جزو حاضران در محضر بودند بعلاوه پدر مادرها و برادر خواهرهامون . ( من یک خواهر و یک برادر دارم و یاشار  دو برادر داره که هر چهارتاشون از ما کوچکترند )  

خیلی خوب بود . بالاخره خطبه عقد خوانده شد و ما بعد از انتظاری بسیار طولانی رسما زن و شوهر شدیم .  

راستی جای همگی خالی دیشب با یاشار  شام رفتیم بیرون و ششمین سالگرد عقدمون رو جشن گرفتیم . البته سالگرد عقدمون ۲ روز دیگه است اما چون وسط هفته است و یاشار نمی تونه خیلی زود بیاد چند روز زودتر جشن گرفتیم . البته یک جشن دونفره عشقولانه .  

هنوز باورم نمی شه که شش سال از اون روزها گذشته . چقدر زمان زود می گذره . چه روزهای تلخ و شیرینی را گذراندیم . یاد همشون بخیر و خدا را شکر که همیشه همراهمون بوده .  

وای که چقدر خوب بود .  بعد از عقدو میگم . دیگه هیچ کسی نمی تونست بگه چرا با هم حرف می زنید . چرا با هم بیرون می رید . چرا دلتون برای هم تنگ می شه . چرا به همدیگه کمک می کنید و چرا ...  

نظرات 19 + ارسال نظر
مرجان شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:39

یلدا چقدر ناز بوووووووووووووووود
نی نی نی نی
حالا دیگه وقته نی نیه هاااااا!!! (:

نی نی هم به وقتش . هنوز دلم می خواد خودمون دو تا تنها باشیم . هنوز دلم نی نی نمی خواد . یاشار هم دلش نی نی نمی خواد .

بانو شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 13:06 http://lanuit.blogfa.com

این قسمت چه خوب بود! چه قدر لبخند زدم. چه حس خوبی ریخت تو دلم.

خوشحالم

پرنده خانوم شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 16:36 http://purelove.blogsky.com/

یلدا خانوم سلام
وای چقدر شیرین شد
آخییییییییی
یلدا خیلی خوشحال شدم
ایشالا که تا ابد کنار هم با خوشی و سلامتی زندگی کنید
و عشقتون هر لحظه زیباتر و محکم تر بشه
ششمین سلگرد عقدتون هم مبارک
ایشالا بشه ۶۰ سال...نه اصلن ۶۰۰ سال
میبوسمت یلدای مهربون

محیا شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 18:01 http://yaddashthayemahya.persianblog.ir

سلام
سالگرد شروع بهار زندگیتون مبارکتون باشه.

ممنونم

آس خشت شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 18:20 http://story-of-my-life.persianblog.ir

سلام عزیزم ...

«با خودم می گفتم حتی اگر بعدها معلوم بشه که انتخابم درست نبوده حاضرم هنوز هم این راه را ادامه بدم و شکست در این راه را ببینم چون در غیر اینصورت تا آخر عمر باید حسرت زندگی با کسی را که خیلی دوستش داشتم می خوردم . »

با این جمله ۱۰۰٪ موافقم ...

سالگرد عقدتون رو هم تبریک می گم :) ۶ سال...... واقعا چقدر خوبه که الآن به گذشته ها فکر می کنید و کنار هم جشن می گیرین....

یک دنیا خوشبختی رو براتون آرزو می کنم....

می دونی تو این سال ها خیلی روزهای سختی را کنار هم گذروندیم و این ما را به هم نزدیکتر کرده و خاطرات را زیباتر .

کتییوشا شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 18:52 http://yasi2010.persianblog.ir

سلام یلدا جون
خیلی جالب بود راستی نینی نیاری یا اصلا بزار ۴ یا ۵ ساله دیگه الان با هم باشید چون دیگه این روزا پیش نمیاد زیاد حرف زدم به آقاتونم سلام برسونید

چشم حتما .

مریم شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 22:07 http://www.maryam-edwin.blogfa.com

وایییی یلدا جونم این بهترین قسمته خاطراتتون بود واقعا که این لحظات شیرینه
روزه سالگرده مقدسه عقدتون واسه من و ادوینم خیلی دعا کن
از خدا ممنونم که تا اینجا ثانیه به ثانیه همراهمون بوده و یک لحظه هم تنهامون نذاشته ازش می خوام که تا آخر همینطور باهامون باشه

عقرب سیاه شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 23:54 http://www.shahr-arai.blogfa.com

عجب دوره زمونی شده!

سانیا یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:46 http://banuye.blogsky.com/

عزیزم مبارک باشه
آفرین که ثابت قدم بودی
آفرین
تبریک می گم به این همه عشق
چقدر خط های آخر رو دوست داشتم....

ما برای هم / مریم یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 16:52 http://mabarayeham.blogfa.com

وای آخ جون این ۲ قسمت چه خوب بود (من نبودم الان دوتاییش رو با هم خوندم ) خداروشکر که بعد این همه سختی به هم رسیدین انشاالله که همیشه خوشبخت بمونین و شاد

الما دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:54 http://www.almaaa.blogsky.com

احسانم همه خرجا که با خودشه هیچ. تازه خرج خانوادشم قسمت زیادیش با اونه.

پس تو باید خیلی هوای همسرتو داشته باشی !!!!

نیکا دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 16:07 http://nikaa.persianblog.ir

یلدا جون مبارک باشه سالگرد عقدتون.. ایشالا ۱۲۰ سال با هم خوش و خرم زندگی کنین...

راستی فکر یه نینی توپولی نیستیییی؟؟؟

ممنونم نیکا جون
نه هنوز . فکر می کنیم که هنوز آمادگی اومدن نی نی رو نداریم .

پریناز سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:45 http://zxcvbhuiop.blogfa.com

اینو که می گی بعد از عقد دیگه هیچ کی نمی تونه هیچ چیزی بگه رو خوب درک می کنم خیلی حس شیرینیه

بانوی باران یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 http://zire-gonbade-kabod.blogfa.com

چقدر جالب بود .
انگار مثل فیلم از جلوی چشمام گذشت خاطره تون

رویاجون چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:42

یلدا جون ایشالا خوش بخت تر از اینی که هستی بشی به انتخابت که آق یاشاره تبریک می گم که جور بزه ی تشکیل یه زندگیه شیرین و داد اونم به تنهایی .مرحبا .میبوسمت خانومی

ممنون !!! الان که فکر می کنم می بینم چه با دل و جرات بودیم !!!
منم می بوسمت

محمد چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 00:18

سلام یلدا جون خوشحالم که از زندگیت راضی هستی منم مثل شما هستم با یک خانم کاملا اتفاقی آشتا شدم و دو سال به طول انجامید این دوران واقعا وایم یخت بود چوت هر روز بهم میگفت خاستگار داره و چون از پدرش خیلی واهمه داشت همش استرس داشتم که نکنه بهم نرسیم وخلاصه بعد از 2 سال ازدواج کردیم و دو یال و 57 روز داره میگذره اما هنوز عروسی نگرفتیم چون بیکارم نگفتم من فوق لیسانس مدیریت از انشگاه مشهدو هم دارم حالا بعد از دو سال همسرم همیشه قبطه روزای اولو میخوره من هر کار میکنم فایده نداره ضمنا من بچه شهرستانم نازگی کاری واسم تهران درست شده اومدم از وقتی اومدم خیلی بهانه میگیره منم میگم یه کم پسنداز کنم بعد عروسی بگیرم اما احساس می کنم عشق داره کم میشه خواهش دارم اگه راه حلی به ذهنت میرسه واسم ایمیل کن m_ramy64@yahoo.com
مرسی

همینجا جوابت رو می دم ... برین تو خونه ی خودتون و زودتر زندگیتون رو شروع کنین حتی اگه توی یک اتاق باشه ...

آدم شنبه 14 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:41

شوهرت چه اسم بدی داره

بدم میاد از اسم یاشار

خاطره ی بدی داری از این اسم ؟
اینا اسم های اصلی ما نیستند ... مجازیه !!!

سید سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 15:04 http://kolichiz.ir

منو خانومم اصلا رومون نمیشه قبل عقد بیرم بیرون...
همه چی تموم شده
یکی از فامیلاشون فوت کرده... منتظر اون هستن...
اما ما فقط چت میکنیم :)
مگه قبل عقد دسته همم میگرن :))
نامحرمه هاااا :))

فهیمه جمعه 12 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 23:55

قبل عقد ک‌نامحرمه چ زیبااا آرزوی خوشبختی دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد