زنده باد تساوی |
ما به مردها گفتیم: می خواهیم مثل شما باشیم. مردها گفتند: حالا که این قدر اصرار می کنید، قبول ! و ما نفهمیدیم چه شد که مردها ناگهان این قدر مهربان شدند. وقتی به خود آمدیم، عین آن ها شده بودیم. کیف چرمی یا سامسونت داشتیم و اوراقی که باید به اش رسیدگی می کردیم و دسته چک و حساب کتاب هایی که مهم بودند.. با رئیس دعوایمان می شد و اخم و تَخم اش را می آوردیم خانه سر بچه ها خالی می کردیم.. ماشین ما هم خراب می شد، قسط وام های ما هم دیر می شد.. دیگر با هم مو نمی زدیم. آن ها به وعده شان عمل کرده بودند و به ما خوشبختی های بی پایان یک مرد را بخشیده بودند. همة کارهایمان مثل آن ها شده بود فقط، نه! خدای من! سلاح نفیس اجدادی که نسل به نسل به ما رسیده بود، در جیب هایمان نبود. شمشیر دسته طلا؟ تپانچة ماشه نقره ای؟ چاقوی غلاف فلزی؟ نه! ما پنبه ای که با آن سر مردها را می بریدیم، گم کرده بودیم.. همان ارثیه ای که هر مادری به دخترش می داد و خیالش جمع بود تا این هست، سر مردش سوار است. آن گلولة الیافی لطیفی که قدیمی ها به اش می گفتند عشق، یک جایی توی راه از دستمان افتاده بود. یا اگر به تئوری توطئه معتقد باشیم، مردها با سیاست درهای باز نابودش کرده بودند. حالا ما و مردها روبه روی هم بودیم.. در دوئلی ناجوانمردانه. و مهارتی که با آن مردهای تنومند را به زانو درمی آوردیم، در عضله های روحمان جاری نبود. سال ها بود حسودی شان می شد. چشم نداشتند ببینند فقط ما می توانیم با ذوقی کودکانه به چیزهای کوچک عشق بورزیم. فقط و فقط ما بودیم که بلد بودیم در معامله ای که پایاپای نبود، شرکت کنیم. می توانستیم بدهیم و نگیریم. ببخشیم و از خودِ بخشیدن کیف کنیم. بی حساب و کتاب دوست بداریم. در هستی، عناصر ریزی بودند که مردها با چشم مسلح هم نمی دیدند و ما می دیدیم. زنانگی فقط مهارت آراستن و فریفتن نبود و آن قدیم ها بعضی از ما این را می دانستیم. مادربزرگ من زیبایی زن بودن را می دانست. وقتی زنی از شوهرش از بی ملاحظگی ها و درشتی های شوهرش شکایت داشت و هق هق گریه می کرد، مادر بزرگ خیلی آرام می گفت: مرد است دیگر، از مرد بودن مثل عیبی حرف می زد که قابل برطرف شدن نیست. مادربزرگ می دانست مردها از بخشی از حقایق هستی محروم اند. لمس لطافت در جهان، در انحصار جنس دوم است و ذات جهان لطیف است.
مادربزرگ سنت زده و عقب افتادة من کجا می توانست شکوه این پیروزی مدرن را درک کند؟ ما به همة حق و حقوقمان رسیده ایم. زنده باد تساوی
این نوشته ایمیلی بود که به دستم رسید . جالب بود گفتم بذارم شما هم بخونید . |
خوندمش
آدم به فکر فرو می ره
نظر خودت چیه در موردش یلدا جون؟
من خودم خدا رو شکر کارم جوریه که ساعت ۳ تعطیل می شم و می تونم به کارهای زنونه هم برسم . تعطیلات نسبتا زیادتری دارم و خب درآمد کمتری نسبت به سایر شغل ها .
همیشه هم نظرم این بوده که زن ها نباید خودشون را خیلی درگیر تامین هزینه های خونه بکنند اما موافق توی خونه نشستن هم نیستم چون کار باعث احساس شادابی و مفید بودن بیشتر و همینطور داشتن روابط اجتماعی و در ارتباط بودن با جریانات اجتماعی و فرهنگی جامعه می شه .
و این تاثیر مثبتی در زندگی و حتی در آینده در بزرگ کردن فرزندان دارد .
مادری که بیرون از خانه کار می کنه بیشتر به مسائلی که برای فرزندش بیرون از خانه اتفاق می افته اشراف داره و خیلی از نسل جدید دور نمی مونه .
به هر حال ماها باید بتونیم یک تعادل برقرار کنیم .
در هیچ کدوموشون غرق نشیم .
و در نهایت اول به همسر و فرزند فکر کنیم و بعد به کار بیرون .
سلام دوست خوبم . از وبلاگتون خوشم اومد . اگر مایل به تبادل لینک بودید خبرم کنید .
گاهی دلم برای اینکه مهمترین نگرانی ام پذیرایی از مهمون باشه تنگ می شه. چه اصراریه به مساوی بودن؟
من این متنو زیاد قبول نداشتم. شاید خیلی چیزا کامل نباشه ولی در حال کمال و رشده.
ولی من واقعن از مادر بزرگم خوشبخت ترم
در اینکه ما از مادربزرگامون خوشبخت تریم که شکی نیست .
اما این نوشته فقط بهمون یادآوری می کنه که خیلی خودمونو درگیر کارهای مردونه نکنیم و از خودمون غافل نشیم .
نمی خواهم مرد باشم. می خواهم زنی باشم که دوشادوش مردش می ایستد
کاملا موافقم .
منم تعادلو دوست دارم
ولی ترجیح میدم زن باشم
ینی اصلترین دل مشغولیم راجع به این چیزا باشه
اما دلم میخواد بعد اجتماعیم هم خیلی محترم و ارزشمند باشه
واسه همین بنظرم اعتدال بهترین روشه
به نظر منم باید تعادل را در هر دو مورد حفظ کرد .
مرسی..جالب بود
سلام. با نظرت که توی کامنت اول گفتی کاملا موافقم. منم دوست دارم کار کنم اما از نظر زمانی دوست ندارم زیاد باشه. من خودم رو به نوان یه زن خیلی دوست دارم. دوت دارم به زنانگی هام برسم. دوست دارم وقت داشته باشم پر از شور و احساس باشم. وقت داشته باشم دل ببرم. وقت داشته باشم نشاط آفرین باشم.
راستی میشه یه خواهش ازت بکنم؟ گاهی از تجربه های زندگی مشترک برام بگو. اگه دوست نداشتی تو بلاگ بگی تو کامنت های خودم تو بلاگ خودم بگو. حتما خیلی قبولت دارم که اینو ازت میخاما. بوس
چشم حتما .
تو بگو در چه موردی من تجربه هامو برات مینویسم !!!!!
وقتی نوجوون بودم کاملا اخلاقم مردونه بود! اون موقع از اون ور بوم افتاده بودم و حالا از این ور.. اصن دلم نمی خواد هیچ جوره تو دنیای مردونه قاطی بشم. دوس دارم زن باشم با همه ی زنونگی ها..
بهم سر بزنین خوشحال میشم
من اولین باره که اینجا میام جالب بود تو هم اگر دوست داشتی به من سر بزن
سلام یلدا جونم خوبی جیگرم .
مطلبت جالب بود .و من هم با نظر شما موافقم ............
عزیزم مواظب خودت باش . آرزوی بهترین ها رو برات دارم .راستی خانومی نگفتی من و حبیبی چه طوری می تونیم خرج ازدواجمونو تهیه کنیم .مرسی گلم
سلام عزیزم خوبی خانومی؟
ممنون خبرم کردی .
دوست دارم هوارتا
منم دوست دارم هوارتاااااااااااااااااااااااااا
سلام دوست عزیز من مریم هستم تصمیم گرفتم یه وبلاگ داشته باشم و اونو تقدیم کنم به عشقم تا خوشحالش کنم.از شما و دوستای مهربونتون می خوام تا بهم کمک کنین.و با نظرای قشنگتون باعث بشید که وبلاگم بهتر بشه.راستی اگه به تبادل لینک راضی هستی حتما بهم خبر بده.ممنونم.
از آشنایی ات خیلی خوشحال شدم .
لینکت هم کردم .
سلام.ممنون که اومدین و کامنت گذاشتین از ته دل خوشحال شدم.ماجرای آشناییتون و همین طور به هم رسیدنتونو خوندم.با اینکه می دونستم به هم رسیدین بازم اون وسط برای رسیدنتون دعا می کردم :-) البته زود تر اومدم بالاتر تا مطمئن شم به هم رسیدین که خیالم راحت شه.من آپیدم.خوشحال می شم بازم بیای پیشم
سلام زنده باد تساوی چیزی که در ایران وجودنداره حتی با پوشیدن کفش ادیداس و یا با برداشتن کیف سامسونت زن در هر فرهنگی زن آشپزخانه مادر بچه های همسر مرد ودوست اطرافیان وناموس مرد خانه وضیعفه اداره و حاج خانوم محله و عروس حرف گوش کن خانواده شوهر وخریدار بی خودی ترین چیزها عروسک اتاق خ ووووو.........
زن یعنی انسان بی همتای خداوندی زن یعنی موجود دوست داشتنی
زن یعنی گرمی خانه زن یعنی تکیه گاه مرد زن یعنی موجودی که خداوندآفرید تا به جهانیان بگوید این است خلقت ؟
مرسی بهم سر زدی..تو این روزا محتاجیم به دعا
سلام یلدا جونم خوبی عزیز دلم
مرسی بابت جوابت گلم
ان شالله تو این شبها به هرچی آرزوته برسی گلم .التماس دعا
ان شالله تو هم به خواسته هات برسی .
برای من هم دعا کن .
همه ی می نویسم هات همین بود؟!!
کجایی تو دختر؟
دلمون برا نوشته هات تنگیده..
خسته ام .
نوشتن سختمه . به خصوص که یاد آوری بعضی خاطرات قدیم غمگینم می کنه !!!!!!!!!
مرثی یلدا جون. حتما. مگه میشه تو رو یادم بره؟
چرا دیگه آپ نمی کنی؟ آپ کن بگو ببینم چیکارا می کنی؟ از همسریت بگو. از روزای قشنگ زندگی
ممنونم از دعاهات !!!!!!!!!!!
چشم . آپ هم می کنم !!!!!!!!!!!!!
انشا الله خوشبخت باشین همیشه مزسی از ایکه به وبلاگمون سز زدین
یا علی.
مادربزرگ می گفت کار زن ها با خدا آسونه. مردها از راه سخت باید بروند. راه میان بری ود که زن ها آدرسش را داشتند و یک راست می رفت نزدیک خدا. شاید این آدرس را هم همراه سلاح قدیمی مان گم کردیم
این تیکه اش بدجور به دلم نشست.
منو یادته هنوز؟؟؟؟؟؟
یادمه . لینکت کردم و هر روز سر می زنم . تا آپ می کنی زود می خونم . گاهی شاید چیزی به ذهنم نرسه که برات بنویسم . منتظر خبرای خوبت هستم .
$$
$$$$$$$$$$$$$$
____________$$
_____$$$
_____$$$
_____$$$
_____$$$
_____$$$
_____$$$____$$
_____$$$____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
_________________________$$$$___$$
________________$$$$$$__________$$
__________________$$____________$$
________________________________$$
________________________________$$
________________________________$$
________________________________$$
کجایی نمی نویسی؟
هر روز می رم سر کار و نمی فهمم بقیه ی روزم چه جوری تموم می شه !!!
خیلی خسته ام !!!
چرا شو نمی دونم !!!!
چرا خودت نمی نویسی؟
می آم زود می نویسم !!!
شاید آخر همین هفته !!!
سلام یلدا جونی...خوبی عزیزم؟یلدای گل ممنون عزیزم که بهم سر میزدی و باعث دلگرمیم میشدی...یه مدت نبودم و رفته بودم به مشهد ..اونجا برای تو و آقا یاشار پایداری و جاودانگی عشق زیبایی که با سختی و به کمک هم بهش وصال رو دادین از آقا خواستم....امیدوارم همیشه کنار هم به طولانی و عظمت و زیبایی اسم قشنگت بمونین....منتظر دیدارهای بعدیت تو خونمون هستم....حالا باید کل آپهاتو بخونم...
وای مرسی سانی جونم !!!
سلام خانومی خوبی؟
کجایی چرا آپ نمیکنی؟ دلم واست تنگ شده
همه چی خوب پیش میره؟
خانومی آپ کن دیگه!
دلمون تنگ شد برات!
خانومی سلام! بیا بنویس دیگه. خیلی وقته آپ نکردیا.