خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

زنده باد تساوی

زنده باد تساوی 

ما به مردها گفتیم: می خواهیم مثل شما باشیم. مردها گفتند: حالا که این قدر اصرار می کنید، قبول ! و ما نفهمیدیم چه شد که مردها ناگهان این قدر مهربان شدند.

وقتی به خود آمدیم، عین آن ها شده بودیم. کیف چرمی یا سامسونت داشتیم و اوراقی که باید به اش رسیدگی می کردیم و دسته چک و حساب کتاب هایی که مهم بودند.. با رئیس دعوایمان می شد و اخم و تَخم اش را می آوردیم خانه سر بچه ها خالی می کردیم.. ماشین ما هم خراب می شد، قسط وام های ما هم دیر می شد.. دیگر با هم مو نمی زدیم. آن ها به وعده شان عمل کرده بودند و به ما خوشبختی های بی پایان یک مرد را بخشیده بودند. همة کارهایمان مثل آن ها شده بود فقط، نه! خدای من! سلاح نفیس اجدادی که نسل به نسل به ما رسیده بود، در جیب هایمان نبود. شمشیر دسته طلا؟ تپانچة ماشه نقره ای؟ چاقوی غلاف فلزی؟ نه! ما پنبه ای که با آن سر مردها را می بریدیم، گم کرده بودیم.. همان ارثیه ای که هر مادری به دخترش می داد و خیالش جمع بود تا این هست، سر مردش سوار است. آن گلولة الیافی لطیفی که قدیمی ها به اش می گفتند عشق، یک جایی توی راه از دستمان افتاده بود. یا اگر به تئوری توطئه معتقد باشیم، مردها با سیاست درهای باز نابودش کرده بودند. حالا ما و مردها روبه روی هم بودیم.. در دوئلی ناجوانمردانه. و مهارتی که با آن مردهای تنومند را به زانو درمی آوردیم، در عضله های روحمان جاری نبود.

سال ها بود حسودی شان می شد. چشم نداشتند ببینند فقط ما می توانیم با ذوقی کودکانه به چیزهای کوچک عشق بورزیم. فقط و فقط ما بودیم که بلد بودیم در معامله ای که پایاپای نبود، شرکت کنیم. می توانستیم بدهیم و نگیریم. ببخشیم و از خودِ بخشیدن کیف کنیم. بی حساب و کتاب دوست بداریم. در هستی، عناصر ریزی بودند که مردها با چشم مسلح هم نمی دیدند و ما می دیدیم. زنانگی فقط مهارت آراستن و فریفتن نبود و آن قدیم ها بعضی از ما این را می دانستیم. مادربزرگ من زیبایی زن بودن را می دانست. وقتی زنی از شوهرش از بی ملاحظگی ها و درشتی های شوهرش شکایت داشت و هق هق گریه می کرد، مادر بزرگ خیلی آرام می گفت: مرد است دیگر، از مرد بودن مثل عیبی حرف می زد که قابل برطرف شدن نیست. مادربزرگ می دانست مردها از بخشی از حقایق هستی محروم اند. لمس لطافت در جهان، در انحصار جنس دوم است و ذات جهان لطیف است.


مادربزرگ می
 گفت کار زن ها با خدا آسونه. مردها از راه سخت باید بروند. راه میان بری ود که زن ها آدرسش را داشتند و یک راست می رفت نزدیک خدا. شاید این آدرس را هم همراه سلاح قدیمی مان گم کردیم.


به هر حال، ما الان اینجاییم و داریم از خوشبختی خفه می
 شویم. رئیس شرکت به مان بن فروشگاه سپه داده و ما خیلی احساس شخصیت می کنیم. ده تا نایلون پر از روغن و شامپو و وایتکس و شیشه شور و کنسرو و رب و ماکارونی خریده ایم و داریم به زحمت نایلون ها را می بریم و با بقیة همکارهای شرکت که آن ها هم بن داشته اند و خوشبختی، داریم غیبت رئیس کارگزینی را می کنیم و ادای منشی قسمت بایگانی را درمی آوریم و بلندبلند می خندیم و بارهایمان را می کشیم سمت خانه. چقدر مادربزرگ بدبخت بود که در آن خانه می شست و می پخت. حیف که زنده نماند ببیند ما به چه آزادی شیرینی دست یافتیم. ما چقدر رشد کردیم. افتخارآمیز است که ما الان، هم راننده اتوبوس هستیم هم ترشی می اندازیم. مهندس معدن هستیم و مربای انجیرمان هم حرف ندارد. هورا ما هر روز تواناتر می شویم. مردها مهارت جمع بستن ما را خیلی تجلیل می کنند. ما می توانیم همه کار را با همه کار انجام دهیم. وقتی مردها به زحمت بلدند تعادل خودشان را ایستاده توی اتوبوس حفظ کنند، ما با یک دست دست بچه رامی گیریم با دست دیگر خریدها را، گوشی موبایل بین گردن و  شانه، کارهای اداره را راست و ریس می کنیم. افتخارآمیز است.


دستاورد بزرگی است این که مثل هم شده ایم. فقط معلوم نیست به چه دلیل گنگی، یکی مان شب توی رختخواب مثل کنده ای چوب راحت می خوابد و آن یکی مدام غلت می زند، چون دست و پاهایش درد می کنند. چون صورت اشک آلود بچه ای می آید پیش چشمش. بچه تا ساعت پنج مانده توی مهد کودک... همه رفته اند، سرایدار مجبور شده بعد از رفتن مربی ها او را ببرد پیش بچه های خودش. نیمة گمشده شب ها خواب ندارد. می افتد به جان زن. مرد اما راحت است، خودش است. نیمة دیگری ندارد. زن گیج و خسته تا صبح بین کسی که شده و کسی که بود، دست و پا می زند.  

مادربزرگ سنت زده و عقب افتادة من کجا می توانست شکوه این پیروزی مدرن را درک کند؟ ما به همة حق و حقوقمان رسیده ایم.  


زنده باد تساوی    

 

این نوشته ایمیلی بود که به دستم رسید . جالب بود گفتم بذارم شما هم بخونید .

 

نظرات 29 + ارسال نظر
سانیا یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:04 http://banuye.blogsky.com/

خوندمش
آدم به فکر فرو می ره
نظر خودت چیه در موردش یلدا جون؟

من خودم خدا رو شکر کارم جوریه که ساعت ۳ تعطیل می شم و می تونم به کارهای زنونه هم برسم . تعطیلات نسبتا زیادتری دارم و خب درآمد کمتری نسبت به سایر شغل ها .
همیشه هم نظرم این بوده که زن ها نباید خودشون را خیلی درگیر تامین هزینه های خونه بکنند اما موافق توی خونه نشستن هم نیستم چون کار باعث احساس شادابی و مفید بودن بیشتر و همینطور داشتن روابط اجتماعی و در ارتباط بودن با جریانات اجتماعی و فرهنگی جامعه می شه .
و این تاثیر مثبتی در زندگی و حتی در آینده در بزرگ کردن فرزندان دارد .
مادری که بیرون از خانه کار می کنه بیشتر به مسائلی که برای فرزندش بیرون از خانه اتفاق می افته اشراف داره و خیلی از نسل جدید دور نمی مونه .
به هر حال ماها باید بتونیم یک تعادل برقرار کنیم .
در هیچ کدوموشون غرق نشیم .
و در نهایت اول به همسر و فرزند فکر کنیم و بعد به کار بیرون .

ثریا یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 13:10 http://s1921.blogsky.com

سلام دوست خوبم . از وبلاگتون خوشم اومد . اگر مایل به تبادل لینک بودید خبرم کنید .

محیا یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 13:46 http://yaddashthayemahya.persianblog.ir

گاهی دلم برای اینکه مهمترین نگرانی ام پذیرایی از مهمون باشه تنگ می شه. چه اصراریه به مساوی بودن؟

می می یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 14:32

من این متنو زیاد قبول نداشتم. شاید خیلی چیزا کامل نباشه ولی در حال کمال و رشده.
ولی من واقعن از مادر بزرگم خوشبخت ترم

در اینکه ما از مادربزرگامون خوشبخت تریم که شکی نیست .
اما این نوشته فقط بهمون یادآوری می کنه که خیلی خودمونو درگیر کارهای مردونه نکنیم و از خودمون غافل نشیم .

بانو یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 17:49 http://lanuit.blogfa.com

نمی خواهم مرد باشم. می خواهم زنی باشم که دوشادوش مردش می ایستد

کاملا موافقم .

پرنده خانوم یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 18:59 http://purelove.blogsky.com/

منم تعادلو دوست دارم
ولی ترجیح میدم زن باشم
ینی اصلترین دل مشغولیم راجع به این چیزا باشه
اما دلم میخواد بعد اجتماعیم هم خیلی محترم و ارزشمند باشه
واسه همین بنظرم اعتدال بهترین روشه

به نظر منم باید تعادل را در هر دو مورد حفظ کرد .

جوجو دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:17 http://alahman.blogfa.com

مرسی..جالب بود

بهارنارنج و یاس رازقی دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 18:30 http://formyramin.bogsky.com

سلام. با نظرت که توی کامنت اول گفتی کاملا موافقم. منم دوست دارم کار کنم اما از نظر زمانی دوست ندارم زیاد باشه. من خودم رو به نوان یه زن خیلی دوست دارم. دوت دارم به زنانگی هام برسم. دوست دارم وقت داشته باشم پر از شور و احساس باشم. وقت داشته باشم دل ببرم. وقت داشته باشم نشاط آفرین باشم.
راستی میشه یه خواهش ازت بکنم؟ گاهی از تجربه های زندگی مشترک برام بگو. اگه دوست نداشتی تو بلاگ بگی تو کامنت های خودم تو بلاگ خودم بگو. حتما خیلی قبولت دارم که اینو ازت میخاما. بوس

چشم حتما .
تو بگو در چه موردی من تجربه هامو برات مینویسم !!!!!

اِلی سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 13:39 http://eliblog.blogfa.com/

وقتی نوجوون بودم کاملا اخلاقم مردونه بود! اون موقع از اون ور بوم افتاده بودم و حالا از این ور.. اصن دلم نمی خواد هیچ جوره تو دنیای مردونه قاطی بشم. دوس دارم زن باشم با همه ی زنونگی ها..

جانان سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 14:37 http://asheghanehayejanan.mihanblog.com

بهم سر بزنین خوشحال میشم

ستوده چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:18 http://aletaha15.blogfa.com/

من اولین باره که اینجا میام جالب بود تو هم اگر دوست داشتی به من سر بزن

شقایق و حبیبی پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:10 http://golbargebarani.blogfa.com/

سلام یلدا جونم خوبی جیگرم .
مطلبت جالب بود .و من هم با نظر شما موافقم ............
عزیزم مواظب خودت باش . آرزوی بهترین ها رو برات دارم .راستی خانومی نگفتی من و حبیبی چه طوری می تونیم خرج ازدواجمونو تهیه کنیم .مرسی گلم

نازخاتون پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:02 http://nazkhatoon64.blogfa.com/

سلام عزیزم خوبی خانومی؟
ممنون خبرم کردی .
دوست دارم هوارتا

منم دوست دارم هوارتاااااااااااااااااااااااااا

مریم سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:12 http://bemoon-ba-man.blogfa.com

سلام دوست عزیز من مریم هستم تصمیم گرفتم یه وبلاگ داشته باشم و اونو تقدیم کنم به عشقم تا خوشحالش کنم.از شما و دوستای مهربونتون می خوام تا بهم کمک کنین.و با نظرای قشنگتون باعث بشید که وبلاگم بهتر بشه.راستی اگه به تبادل لینک راضی هستی حتما بهم خبر بده.ممنونم.

از آشنایی ات خیلی خوشحال شدم .
لینکت هم کردم .

مریم سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 22:27 http://bemoon-ba-man.blogfa.com

سلام.ممنون که اومدین و کامنت گذاشتین از ته دل خوشحال شدم.ماجرای آشناییتون و همین طور به هم رسیدنتونو خوندم.با اینکه می دونستم به هم رسیدین بازم اون وسط برای رسیدنتون دعا می کردم :-) البته زود تر اومدم بالاتر تا مطمئن شم به هم رسیدین که خیالم راحت شه.من آپیدم.خوشحال می شم بازم بیای پیشم

مارال چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 18:07 http:// 1338455.blogfa.com

سلام زنده باد تساوی چیزی که در ایران وجودنداره حتی با پوشیدن کفش ادیداس و یا با برداشتن کیف سامسونت زن در هر فرهنگی زن آشپزخانه مادر بچه های همسر مرد ودوست اطرافیان وناموس مرد خانه وضیعفه اداره و حاج خانوم محله و عروس حرف گوش کن خانواده شوهر وخریدار بی خودی ترین چیزها عروسک اتاق خ ووووو.........
زن یعنی انسان بی همتای خداوندی زن یعنی موجود دوست داشتنی
زن یعنی گرمی خانه زن یعنی تکیه گاه مرد زن یعنی موجودی که خداوندآفرید تا به جهانیان بگوید این است خلقت ؟

جوجو پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 http://alahman.blogfa.com

مرسی بهم سر زدی..تو این روزا محتاجیم به دعا

شقایق و حبیبی جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:18 http://golbargebarani.blogfa.com/

سلام یلدا جونم خوبی عزیز دلم
مرسی بابت جوابت گلم
ان شالله تو این شبها به هرچی آرزوته برسی گلم .التماس دعا

ان شالله تو هم به خواسته هات برسی .
برای من هم دعا کن .

اِلی شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 http://eliblog.blogfa.com/

همه ی می نویسم هات همین بود؟!!
کجایی تو دختر؟
دلمون برا نوشته هات تنگیده..

خسته ام .
نوشتن سختمه . به خصوص که یاد آوری بعضی خاطرات قدیم غمگینم می کنه !!!!!!!!!

بهارنارنج و یاس رازقی شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 13:36 http://formyramin.blogsky.com

مرثی یلدا جون. حتما. مگه میشه تو رو یادم بره؟
چرا دیگه آپ نمی کنی؟ آپ کن بگو ببینم چیکارا می کنی؟ از همسریت بگو. از روزای قشنگ زندگی

ممنونم از دعاهات !!!!!!!!!!!
چشم . آپ هم می کنم !!!!!!!!!!!!!

حسین عشق مریم شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 19:08 http://www.bemoon-ba-man.blogfa.com/

انشا الله خوشبخت باشین همیشه مزسی از ایکه به وبلاگمون سز زدین
یا علی.

سمیرا آرام دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 00:37 http://gush-kon.blogfa.com

مادربزرگ می گفت کار زن ها با خدا آسونه. مردها از راه سخت باید بروند. راه میان بری ود که زن ها آدرسش را داشتند و یک راست می رفت نزدیک خدا. شاید این آدرس را هم همراه سلاح قدیمی مان گم کردیم








این تیکه اش بدجور به دلم نشست.









منو یادته هنوز؟؟؟؟؟؟

یادمه . لینکت کردم و هر روز سر می زنم . تا آپ می کنی زود می خونم . گاهی شاید چیزی به ذهنم نرسه که برات بنویسم . منتظر خبرای خوبت هستم .

جوجو دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:04 http://alahman.blogfa.com

$$
$$$$$$$$$$$$$$
____________$$

_____$$$
_____$$$
_____$$$
_____$$$
_____$$$
_____$$$____$$
_____$$$____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
_________________________$$$$___$$
________________$$$$$$__________$$
__________________$$____________$$
________________________________$$
________________________________$$
________________________________$$
________________________________$$

آلما دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 16:19

کجایی نمی نویسی؟

هر روز می رم سر کار و نمی فهمم بقیه ی روزم چه جوری تموم می شه !!!
خیلی خسته ام !!!
چرا شو نمی دونم !!!!

بانو دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 18:13 http://lanuit.blogfa.com

چرا خودت نمی نویسی؟

می آم زود می نویسم !!!
شاید آخر همین هفته !!!

سانی سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 16:02 http://behisani.blogfa.com/

سلام یلدا جونی...خوبی عزیزم؟یلدای گل ممنون عزیزم که بهم سر میزدی و باعث دلگرمیم میشدی...یه مدت نبودم و رفته بودم به مشهد ..اونجا برای تو و آقا یاشار پایداری و جاودانگی عشق زیبایی که با سختی و به کمک هم بهش وصال رو دادین از آقا خواستم....امیدوارم همیشه کنار هم به طولانی و عظمت و زیبایی اسم قشنگت بمونین....منتظر دیدارهای بعدیت تو خونمون هستم....حالا باید کل آپهاتو بخونم...

وای مرسی سانی جونم !!!

نازخاتون سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 22:47 http://nazkhatoon64.blogfa.com/

سلام خانومی خوبی؟
کجایی چرا آپ نمیکنی؟ دلم واست تنگ شده
همه چی خوب پیش میره؟

مرجان چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:07

خانومی آپ کن دیگه!
دلمون تنگ شد برات!

محیا چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 16:20 http://yaddashthayemahya.persianblog.ir

خانومی سلام! بیا بنویس دیگه. خیلی وقته آپ نکردیا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد