خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

به زمان حال نزدیک می شویم !!!!

بعد از اون دوماه آموزشی اون ۱۸ ماه هم به سختی گذشت . اما باعث شد که من استقلال پیدا کنم . رفتم سر کار و به قابلیت های خودم پی بردم . در ضمن اینکه درآمد ثابتی هم پیدا کردم . البه قبلش هم کار می کردم اما نه به طور ثابت . کارمو خیلی دوست داشتم و همکارای خیلی خیلی خوبی هم پیدا کردم که هنوز هم باهاشون در ارتباطم . اما بعد از ۱۵ ماه که اونجا بودم ( یک مجتمع آموزشی غیر انتفاعی دخترانه ...) به دلایلی منحل شد و ما از هم جدا شدیم . و الان در یک مدرسه ی دیگه کار می کنم . اینجا هم همکارای خیلی خوبی دارم اما اونجا یه چیز دیگه بود . هر چند که اینجا حقوقم بیشتر و مدرسه ی نسبتا معروف و خوبی هم هست اما من هنوز دلم اونجاست ... دوستی های اون مدرسه با اینجا خیلی فرق داره اینجا آدما بیشتر کار می کنند و تقریبا وقت زیادی برای دوستی ندارند تا ۶ ماه اول که محل کارم عوض شده بود خیلی ناراحت بودم اما الان کم کم دوستای جدیدی پیدا کردم و خوشحالم . تنها ایرادش ایه که حقوقهامونو به موقع نمی دن مثلا ممکنه حتی ۴ ماه دیر بشه و این منو کاملا کلافه می کنه چون ما زندگیمون اینجوریه که هم درس می خونیم و هم اجاره خونه می دیم و ... و من روی حقوقم حساب می کنم . حتی پارسال عیدی هامونم ندادن و هنوز هم که هنوزه ندادن !!!!  

کلا یه چیزی بهتون بگم بخصوص به اونهایی که هنوز ازدواج نکردن و خیلی سختگیر هستن . سربازی یاشار تاثیرات بسیار مثبتی در زندگی ما داشت و حتی ما را به هم نزدیک تر کرد . سختی هاش خیلی سخت بودن اما همون گذراندن سختی ها در کنار هم و غر نزدن به جون هم باعث شد که قدر همدیگه رو بیشتر بدونیم .    

در حال حاضر ما تقریبا ۸ ماهه که توی یک خانه ی جدید کوچولو موچولوی خوشکل و جدا از هرگونه مزاحمی زندگی می کنیم . یاشار توی یک شرکت کامپیوتری به عنوان برنامه نویس و ... مشغول به کاره ( هر چند که خیلی از محل کارش راضی نیست ) و من هم کماکان در یک مدرسه ی دخترانه ( راهنمایی ُ دبیرستان و پیش دانشگاهی و البته مهد کودک و به زودی دبستان هم اضافه خواهد شد ) به عنوان مسئول کامپیوتر کار می کنم . البته من هم می خوام کم کم بخش تدریس کامپیوتر را هم به کارم اضافه کنم . من ۵ روز در هفته از ساعت ۷ تا ۳ می رم سرکار . محل کارمون تقریبا به هم نزدیکه و صبح ها یاشار من را می رسونه و بعد خودش می ره سرکارش . فکر می کنم این روزها آرام ترین روزهای زندگیمون طی این چند سال هست . در ضمن فعلا هم قصد نداریم نی نی دار بشیم تازه داریم از زندگی دونفریمون لذت می بریم و مزاحم جدید نمی خوایم .    

دوست جونای مربونم دیگه می خوام از این به بعد اتفاقای روزمره ام را بنویسم . اصل داستان تموم شد دیگه .

نظرات 6 + ارسال نظر
بهارنارنج و یاس رازقی سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1388 ساعت 17:18 http://formyramin.blogsky.com

من الان کلی هیجان زده ام که اولم. حالا میرم پستتو بخونم.بوس

بهارنارنج و یاس رازقی سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1388 ساعت 17:21 http://formyramin.blogsky.com

خوشحالم که همه چی به خیر و خوشی تموم شد. شاید نوع سختی هایی که من و تو کشیدیم و میکشیم متفاوت باشه اما نمی دونم چرا خیلی مشتاق خوندن نوشته هات هستم. می تونم گاهی ازت سوال هایی بپرسم ؟ منظورم سوال های خصوصی نیست. میخوام کسب تجربه کنم.

حتما دوست جونم چرا که نه !!!!!!
امیدوارم این دوران سختی برای شما هم زود زود تموم بشه !!!!

پرنده خانوم پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:57

یلدااااااااااااااااااااااااا
آپ کردییییییییییییییییییییییییییییی
واااااااااااااااااااییییییییییییییییییییییی
هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
...
خیلی خوشحالم
که الان روزای خیلی آرومی رو تجربه میکنید
آرزو میکنم تا ابد همینطوری از زندگی عاشقانه.تون لذت ببرید:*

آواز شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:34 http://writabletime.persianblog.ir/

خوشحالم برات که دیگه به ثبات رسیدی
درسته خیلی سخت بود
اما بدون شک ارزشش رو داشته براتون بهترین ها رو آرزو دارم

امیدوارم به زودی شما هم روزهای خوب و خوشی را تجربه کنید !!!!

شیما سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:47

سلام یلدا جونم
من هم تقریباْ مثل خودت هستم من و آقای همسر هم وقتی مزدوج شدیم که آقای همسر ۸ ماه از سربازیشون مونده بود و روزهای سختی رو گذروندیم من در کرج و آقای همسر در تهران. من سرکار و اون پادگان و دیدار فقط هفته ای یک روز( البته به نظر مامان بنده خیییییلییی زیاد بود). خلاصه ما هم چند ماهییه که رفتیم سر خونه و زندگیه خودمون تازه داریم یه نفس راحت میکشیم. راستی من هم مثل تو در یک مرکز آموزشی کار میکنم که هر ۶ ماه یکبار حقوق میدهند. که در این مورد واقعاْ داغونم.!!!!!!!!؟؟؟؟؟
موفق باشید. راستی شما کدوم شهر زندگی میکنید؟

Arezoo سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 http://volans.blogfa.com

سلام خیلی وبتون جالبه.
انشاا...توزندگیتون موفق و خوشبخت باشین.
به وب منم بسرید.دوست دارم لینکتون کنم.با چه اسمی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد