خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه ۸

امروز اولین امتحانم را دادم ... بد نبود اما خیلی سخت گرفته بودند و من انتظارم بهتر از این بود ... راه دانشگاهم خیلی دوره . خودم تهرانم و دانشگاه دماوند . وقتی رسیدم خیلی سرم درد می کرد .  از ساعت ۱۱ راه افتادم که ساعت ۲ امتحانم شروع بشه و ساعت ۶ رسیدم خونه ... خیلی خسته شدم یاشار هم همینطور . چون راه دانشگاهم دوره یاشار هم مجبور میشه باهام بیاد ... خیلی دوست دارم وقتی همراهمه . ولی خیلی خسته شده ...  

فردا مامان . من و خواهرم و خانوم برادرم و دعوت کرده به رستوران اردک آبی به صرف ناهار چند تا از دوستاش هم هستند .  

من قراره از مدرسه برم اونجا. چون مدرسه به تجریش نزدیک تره ... . من وقتی می رم سر کار باید با چادر باشم و بدون آرایش . اما اگر بخوام برم اونجا باید یکمی خوشکل کنم دیگه ... فکر کنم شاید وقتی خواستم از مدرسه بیام بیرون یکمی البته خیلی کم بتونم به قیافم برسم . البته چادرو که همیشه یکم که دور می شم بر می دارم ...  

۳ تا امتحان دیگه ام مونده . این ترم خیلی کم درس خودنم و همشون روی هم تلنبار شدن ... 

امروز خیلی استرس داشتم . آخه درس خیلی سختی بود . یاشار هم همش به زور می خواست چیز میز بهم بخورونه و من نمی تونستم بخورم ...  

کارهای مدرسه دره یکمی کم می شه ... هنوز نمی دونم برای سال آینده چند روز برم سر کار و اینکه موافقت می شه یا نه . البته همه چیز بستگی به قرار داد سال جدید یاشار داره ... اگه بشه دوست دارم سه روز برم . تصمیم دارم برای فوق بخونم . هر چند که فکر نکنم امسال درسم تموم بشه ولی باید از امسال شروع کنم که سال بعد مطمئن باشم .  

دوست دارم کارمو عوض کنم . مدرسه را دوست دارم اما ترجیح می دم به جای شغل فعلی ام تدریس کنم . معلم ها خیلی راحت ترند توی این ماه ها که بچه ها امتحان دارند که فقط یک یا دو روز میان و کلا ارزش بیشتری دارند .  

حالا ما تمام روزها داریم کار می کنیم ولی ...  

به چند تا از همکارام که معلمند سپردم تا ببینیم چی می شه ...  

یکی از همکارام هم که قرار بود سال دیگه با هم کار کنیم می گه سال دیگه نمیاد ؟!!! 

و من مطمئنم قبول نمی کنند که من ۳ روز برم ... ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  

همه ی این ها ذهنمو پر کردند وقتی دارم درس می خونم تمرکزم خیلی کمه ... دوست جونیا می شه بگین شما چجوری درس می خونین ؟!!!  

نظرات 10 + ارسال نظر
پرنده خانوم چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:09

* منم امروز یه امتحان دادم که خیلی سخت بود:((
* به به اردک آبی! خوش بگذهر خانومی:*
* منم دانشگاهم دوره یلدا خانومی، میفهمم چقدر اذیت میشی، اشکال نداره دیگه کم مونده ایشالا
* یلدا جونم منم به تازگیا فکرم خیلی مشغول میشه و نمیتونم تمرکز خوبی داشته باشم

حسین چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:01 http://www.akslar.com

سلام دوست گرامی هر روز به وبلاگ شما سر میزنم واقعا حرف نداره خسته نباشید میگم به شما و ارزوی موفقیت دارم برای شما

wizard-oz پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 http://wizard-oz.blogfa.com

سلام دوست گلم
من همه ی پستاتونو خوندم
ایشالا که همیشه کنار آقا یاشار خوش بخت باشین
برای درس خوندن هم باید بگم منم این روزای آخر امتحانام دیگه تمرکز ندارم اگه تونستین به من هم کمک کنین!

نگین پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 http://eshgheasemuni.blogfa.com

سلام.خیلی قشنگ بود.لذت بردم.قدر تک تک لحظه های با هم بودنتون رو بدونید.به ما هم سر بزنید.خواستید به اسم حس با تو بودن لینک کنید و به منم بگید که شما رو با چه اسمی لینک کنم.

مرجان پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:42

من آپم

قبل از اینکه نوشتتو ببینم مطلب جدیدتو خوندم و برات نوشتم !!!

بانو پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:29 http://lanuit.blogfa.com

عزیزم خواستم آدرس جدیدم را بهت بدم:
http://derakh-e-zendegi.persianblog.ir/

از نوشتن دوباره ات خیلی خوشحالم

مرجان جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:29

آره خوب یلدا جون
ولی منم یکم خسته شدم دیگه
ازین قایم موشک بازیا
ازین بیرون نرفتنا از ترس پلیس
از حرفای مامانم...
):

کاملا می فهمم !!!

جوجو شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:20 http://alahman.blogfa.com

وایی یلدا جونم امتحان
منم تو این در گیری های شدید یه عالمه امتحان و درس نخونده و تلبار شده دارم!
واقعا سخته.......مخصوصا اگه هماه با کاره بیرون باشه!
اصلا وقت واسه خوندن ندارم!

عروس خانوم شما فعلا به فکر خودت و آقا داماد باش !!!!

مرجان شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:05

راستی یلدا میدونستی تو هربار که میری دانشگاه از دم خونه ما رد میشی؟؟؟؟؟؟
میدونی کجاس؟
داری میری دماوند همونجا که نوشته شهرک پردیس. من اونجااااااااااااااام !

چه بامزه !!! از این به بعد که از اونجا رد شدم برات دست تکون می دم ...

جوجو چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 http://alahman.blogfa.com

اپ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد