خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه ۹

دوستای مهربونم من در دوران امتحانات بسر می برم و نمی تونم تند تند بنویسم .. امروز هم یک امتحان دیگه داشتم ... خیلی خونده بودم اما وقت امتحان اینقدر کم بود که حد نداشت .. اونایی که پیام نور درس می خونن می دنن نصف امتحان تستی و نصف دیگش تشریحیه ... وقت تستی ها بی نهایت کم بود از ۲۵ تا سوال به سوال ۱۱ که رسیدم گفتند وقت تمومه ... آخه یه درسی بود که باید تک تک سوالاشو حل می کردی و هر کدوم ۴-۵ دقیقه طول می کشید ... خیلی اعصابم خورد شده بود و دیگه تمرکز نداشتم ... اصلا نفهمیدم بقیه رو چجوری حل کردم ... 

مهم نیست باید برم سراغ امتحان بعدی ...  

یه خبر خیلی مهم : 

دارم جاری دار می شم ... دیروز که جمعه بود بالاخره برادر شوهری که یک سال از برادرم کوچکتره به اتفاق پدر شوهر و مادر شوهر رفتند خواستگاری .... گویا جاری جان و برادر شوهر از دوران دانشجویی فکر کنم حدود ۵-۶ سال پیش با هم دوست هستند ... جاری جان در مالزی دارند فوق لیسانس می خوانند و یک ترم دیگه از درسشان مانده . 

وضع مالی پدر و مادرش خوبه و ... من خیلی خوشحالم از اینکه جاری دار می شم اما اینجوری که بوش میاد به این زودی ها خبری از عقد و عروسی نیست و حتی اینکه شاید اینجا زندگی نکنند و برن همون مالزی ... اما من دلم می خواد دور و برمون شلوغ بشه !!! 

کلی دلمو خوش کرده بودم که جاری دار می شم و یکی هم سن و سال خودم پیدا می شه که بشه باهاش چهار کلمه حرف زد ...  

در هر حال امیدوارم هر چی که خیره پیش بیاد ... جاری جان ممکنه که بخواد دکترا هم بخونه و مادر شوهر از این بابت خیلی خوشحال نبود و دلش می خواست که فوقش که تموم شد برگرده و ازدواج کنند ... هر چند وضعیت مالی برادرشوهر خیلی هم خوب نیست اما مادر شوهر عجله داره دیگه !!!   

در مورد محل کارم هم باید بگم که از این هفته ما یکشنبه تا ۴ شنبه می ریم سر کار و بقیه ی روزها رو تعطیلیم ... احتمالا قراره امسال بخشی از تدریس کامپیوتر هم به عهده من باشه ... البته هنوز خانوم مدیر با من صحبتی نکرده اما از جایی خبر موثقی رسیده و جریان از این قراره که من به یکی از همکارام که مشاور و معلم مدرسه هست سپرده بودم که در مدرسه های دیگه ای که کار می کنه اگر نیاز به دبیر کامپیوتر داشتند منو خبر کنه ... اونم رفته به مدیرمون گفته که من براش یه کاری پیدا کردم و برای اینکه نیروی خوبت نپره و نره جای دیگه دارم اول به خودت می گم که حواست باشه ... خانوم مدیر هم بسی خوشحال می شند و می گن اتفاق منم خیلی ازش خوشم میاد و تا پارسال بهش خیلی اطمینان نداشتم ( چون تازه رفته بودم اونجا ) اما امسال مطمئنم و خیلی دختر خوب و زرنگیه !!!! بعدش هم اون خانوم همکارم گفته که ایشون مهندس کامپیوتر هستند ( یعنی منو می گفت ) و باید از شون در کارهای تخصصی تری استفاده کنی ؟!!!!  

بعدش هم به من گفت طرح درساتو آماده کن که هر وقت باهات حرف زدن آماده ی آماده باشی ... و من هم کلی طرح درس از اینترنت دانلود کردم که از شون به عنوان نمونه استفاده کنم ... تا خدا چی بخواد ... و البته هنوز نمی دونم با این تغییر حقوقم بیشتر خواهد شد یا نه !!! 

می خوام در مورد کارم تجدید نظر کنم ... سعی دارم با انگیزه ی بیشتری کار کنم ( آخه چند وقت پیش خیلی نسبت بهش بی انگیزه شده بودم حوصله ی هیچ کسی را نداشتم ... قهر بودم باهاشون مثلا ... )  

 . 

من دیگه رفتم تا بعد از امتحانام ... این چند تای آخر نزدیک به همه  

نظرات 9 + ارسال نظر
اِلی یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 http://eliblog.blogfa.com/

واقعنی مطمئنی میشه با جاری 4 کلمه صحبت کرد
نه واقعنی می شه!!!
فک می کنم اگه دوس داری دورت شلوغ باشه بهتره دعات از طرف خانواده خودت باشه

نظرم اینه که هر چیزی خوبش خوبه !!! من الان رابطه ام با خانوم برادرم خیلی خوبه !!!! نمی شه همه چیزو یک جور دید ... جاری هم می تونه خوب باشه !!!

محیا دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 http://yaddashthayemahya.persianblog.ir/

حسابی موفق باشی نازنین

متشکرم محیای عزیز

می می دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:41

یلدا جونم ورود یه آدم جدید واقعن هیچان داره. تبریک پیشاپیش . امیدوارم جاری خوبی باشه.ایشالا تو امتحانات هم موفق باشی

حالا که فعلا معلوم نیست کی جاری دار بشم ... فعلا میخواد درسشو ادامه بده و معلوم نیست تا کی طول بکشه ؟!!! تا خدا چی بخواد ...

پرنده خانوم سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:46

ایشالا که امتحانتو خوب بدی آبجی جونم
این امتحانم که گفتی حتما شرایطش واسه همه اینطوری بوده و نرسیدن همه سوالارو جواب بدن، ایشالا که استاد میکشه رو نمودار و آبجی من بیست میشههههههههههه

واااااااااااااااااای! چه خبر خووووووووووبی
خیلییییییییی خوشحال شدم یلدا جونم، خیلییییییییییییی
عالیههههههههههههههه
چقدر اینروزا اتفاقای خوب خوب میفته و به آدم انرژی + میده:)
یه دنیا بوس واسه خانوم مهندس دوست داشتنی:*

فعلا که وبلاگ تو بیشتر انرژی مثبته ... خیلی شاد می شم وقتی همه ی این اتفاقای خوب رو دنبال می کنم ... عروس خانوم مهربون

مرجان سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 16:07

آخیییییییییییییییی از دم خونه ما رد شدیییییییییییییی؟؟؟
دیدمتااااااااااااااااااا

آره کلی دست تکون دادم ... بای بای کردم ...

مهتاب سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 17:06 http://zendegimahtab.blogfa.com/sghl

تبریک می گم جاری دار شدنتو
همین یه برادر شوهرو داری/

یه برادر شوهر کوچیکتر هم دارم !!!

سیمین سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 22:21 http://www.tataghari.blogsky.com

سلام خانومی . شغلت مگه چیه؟ راستی مطمئنی از جاری دار شدن خوشحالی؟ اولین نفری هستی که اینو ازت میشنوم
به من هم سر بزن

دوست خوبم اگر پستمو کامل می خوندی می فهمیدی که توی یک مدرسه کار می کنم ؟!!!
هر چیزی خوبش خوبه ... چرا همه فکر می کنن جاری باید بد باشه ... شاید هم بد باشه اما شاید هم خوب باشه ... بهره نیمه پر لیوانو ببینین

پرنده خانوم چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:05

:))))
دستگیرم کردی؟؟؟:))))
میگم یلدا جون هر وقت برام ایمیل دادی یه خبر کوچولو بده:*

باشه . صبر کن امتحانامو بدم سر فرصت !!!

مرجان جمعه 4 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:21

چقد قشنگ بود اون پست بالاییت یلدا جون

قابل شما رو نداشت !!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد