خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه ۴۰

دیروز خیلی خسته بودم ... صبح که به زور از خواب بیدار شدم و تا آخر ساعت کاری داشتم از خستگی می مردم ... وقتی اومدم خونه رفتم که بخوابم ... اما مگه گذاشتن ... ده بار تلفن زنگ زد .... اس ام اس اومد ... این خونه بغلی هم که دارن تازه می سازنش از همه بدتر بود ... یه چیزایی هی می ریختن روی سقف ما انگار ... خونه می لرزید و صداهای بلندی ایجاد می کرد ... نفهمیدم چی بود ... اما هر چی بود ... نتونستم درست و حسابی بخوابم  

حالا امروز تصمیم دارم برم بشینم درس بخونم اگه خدا بخواد ... اما سرم خیلی درد می کنه !!!! انرژی ندارم ... فکر کنم به خاطر هوا باشه !!!! این خستگیه خیلی طولانی شده !!!!

نظرات 5 + ارسال نظر
آلما سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:04 http://WWW.ALMAA.BLOGSKY.COM

آره مطمئنا هوا که هست اما به خودت بگو که میتونی و حالت خوبه

کلی رو خودم کار کردم تازه شدم این !!!!!!!!!!!

بادوم سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:21 http://www.almondandhazelnut.blogfa.com

آلودگی هوا که واقعا دیوونه کنندست
من همش سردرد دارم

سردردو که دیگه نگو !!!!!!!!

یاشار پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 18:42

آره بابا مگه میشه درس خوند
ولی می تونیم اگه بخوایم

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مرجان جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:19

من اومدمااااااااااااااا

اِلی شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:56 http://eliblog.blogfa.com/

عزیزم شرایط نوشتن و ندارم..
هم نمی رسم هم مخم تعطیله.. هم اینکه اصن وقت نمی کنم حتی پای کام بیام!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد