خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

یلدا مبارک !!!!!!!

سلام به همه  

شب یلداتون مبارک  

امیدوارم به همتون خوش بگذره  

شب یلدای ما که سوت و کوره  

می ریم خونه ی مامانم اینا ... اما بابام نیست ... فقط  من و یاشار و مامانم هستیم ... برادرم و خانومش هم خونه ی مادر خانومش هستن ... اینه که خیلی سوت و کوره ... من یلدای شلوغ دوست دارم ...  

تازه یاشار هم هنوز نیومده که بریم ....  

امروز کلی خونه رو مرتب کردم ... و خیلی خیلی کم درس خوندم و همش اینترنت بودم ... بعد از ظهر هم کلی خوابیدم ... درسام هم یه بررسی کردم که ببینم می رسم یا نه  

اگه بکوب بخونم که نمی خونم ... حتما می رسم !!!!!! 

فال حافظ یادتون نره  

نظرات 6 + ارسال نظر
آلما چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 http://WWW.ALMAA.BLOGSKY.COM

یلدای تو هم مبارک

سمانه چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 http://samaneh2mehdi.persianblog.ir

یلدا مبارک عزیزم.منم امسال با اینکه اولین سالی بود که با مهدی زیر یه سقف بودیم ولی من خیلی دلم میخواست خونه مامان اینا باشم ولی رفتیم خونه پدرشوهر

سال های اول اینجوریه ... کم کم درست می شه

عارف چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:47 http://arefoto.blogfa.com

سلام

روز یلدا مبارک

مطلب جدید نوشتم + اخبار جدید شبکه زندگی ما

هرزه نوشت های ِ یکـ دوشیــزه چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:53 http://2tanelokht.blogsky.com

منـ یادم رفت فال حافظ

منم امسال فال نگرفتم

شکلات یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:24 http://mamasho.persianblog.ir

یلدای مام سوت و کور بود...بد ترین جاش اونجا بود که مجبور بودم از همسرم جدا بشم
من رفتم خونه مادرم اونم رفت خونه مادرش..........غصه دارم

چرااااااااا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

رازقی دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:00 http://myamorousdays.blogfa.com

شب یلدا بارها یادت کردم!
عزیزم... نمیدونی حرفات رو چقدر دوست داشتم. شاید به این دلیل به دلم مینشست که میدونستم تجربه ی عشق و وصال و بعدش هم زندگی مشترک داری. شاید باورت نشه چه حسی به حرفات داشتم. چقدر دلم میخواست کسی اینجوری برام حرف بزنه!! هر خطی که میخوندم سر خط بعدی که میرفتم حسرت میخوردم که داره تموم میشه. دلم میخواست یه کامنت ونصد خطی برام میذاشتی... حدس آخرت هم درست بود. واقعا تنهام و برا هیچکس جز این وبلاگ هم نمیتونم دردودل کنم... گاهی فکر میکنم شاید خونواده ام صلاحم رو میخوان و بهتره همین طور که اونا بخوان بشه تا بعدها حسرت چیزی رو نخورم. الان که مینویسم باز دارم اشک میریزم. تو این چندسال خیلی دل نازک و حساس شدم. کم حوصله هم شدم. همیشه از این میترسم که این موضوعات بخواد در من بنیادی بشه و بعدها هم باقی بمونه... باز هم ازت ممنونم یلدا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد