خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه ۴۸

امروز بچه های مدرسه هیچ امتحانی نداشتند ... فقط خودمون بودیم ... اینقدر آروم و خوب بود که به کلی از کارام رسیدم ...  

کلی هم با همکارام گفتیم و خندیدیم و مسخره بازی در آوردیم ... ساعت ۱۲ هم همه کارامون تموم شده بود ... رفتیم یه جایی نزدیک مدرسه که کلی خوراکی و چیزهای بامزه داشت ... یکمی خرید کردیم و اومدم خونه ...  

اینقدر گرسنه ام بود که نگو ... تند غذامو گرم کردم و خوردم ... بعدش هم خوابیدم ...  

الان هم برادر شوهرم اومده ودارن با هم بازی می کنن ...  

منم یکمی درس خوندم و یکمی بازی کردم و ...  

حالا هم باید برم یه چیزی درست کنم برای شام  

نظرات 3 + ارسال نظر
آلما پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:19 http://WWW.ALMAA.BLOGSKY.COM

جوجو شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:30

سلام یلدایی.....تند غذا خوردن برات ضرر داره ها!

من اینقدر کند غذا می خورم که تند غذا خوردنم با کند خوردن دیگران برابره

شکلات یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:07 http://mamasho.persianblog.ir

اوف چقدر بده وقتی درسو کار با هم قاطی میشن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد