خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 108

دقیقا هفته ی پیش همین موقعا بود که وقتی اومد خونه و تازه شروع کردم به ناهار خوردن  مامانم زنگ زد به خونه ... گویا قبلش هم زنگ زده بود به گوشیم اما سایلنت بود و من نشنیده بودم ... با یه حالت مضطربی گفت بابا حالش بده !!! از دیروز تب و لرز داشته و اسهال و استفراغ شدید و چند دقیقه پیش که رفته دستشویی یهو افتاده زمین و خروپف کرده ... اینقدر مامانم مضطرب بود که نگو ... به هر کی هم زنگ زده بود هیچ کدوممون در دسترس نبودیم ... خلاصه که سریع زنگ زدم به یاشار که بپر برو ببین چه خبره و بابا رو ببر دکتر ... بعد هم برادرم و به سختی پیدا کردم و به اونم گفتم بپر برو ... خودم هم یه تاکسی در بست گرفتم و رفتم ... بابام حالش خیلی بد بود ... گویا قبل از رسیدن من و وقتی که برادرم و یاشار اونجا رسیده بودن دوباره بابام رفته دستشویی و همونطور دوباره بیهوش شده و خروپف کرده ... دیگه هممون خیلی ترسیده بودیم ... زنگ زدیم آمبولانس بیاد اونا هم که کلی طول دادن تا رسیدن ... حالا این مابین تا ما برسیم خونه مامانم همش مواظب بوده که بابام نخوابه و از اونجایی که مامان من پرستاره و خودش از همه چی خبر داره بیشتر نگران شده بود و همش می گفت می ترسم بخوابه بره تو کما !!! خلاصه چشمتون روز بد نبینه بابا رو بردیم یه بیمارستان خصوصی و اولش که قبول نمی کردن و می گفتن ممکنه بیماری عفونی شدید باشه و ما اینجا بخش عفونی نداریم ... به هر مکافاتی بود یه سرم زدن و چند تا آزمایش گرفتن ... و در کل معلوم شد که بیماری ویروسی بوده و خیلی شدید و اونجا که بودیم می گفتن که خیلی شایع شده و چند نفر دیگه هم همینطوری شده بودن ...  

الان حال بابام خیلی بهتره ... اما می گه توی این 60 سال سن تا حالا اینقدر بد مریض نشده بودم ... الان خیلی ضعیف شده بدنش و تمام توی دهنش زخم شده !!! مرضیه بدی بود ... به خیر گذشت  

اما من اون شب و فرداش به زور قرص خوابیدم ... قرص مسکن البته چون از بس آدرنالین توی بدنم ترشح شده بود تمام عضلات و استخونام درد می کرد ... من کلا آدمی نیستم که خیلی مسکن بخورم دیگه اگه در حال مرگ باشم می خورم ... اما تن درد کلافه کننده ای بود ...  

از اون بیمارستان هم نگو که افتضاح بود ... یکسره هم بابت هر چیزی پول می خواستن و بعد به مریض رسیدگی می کردن ... مامانم هم اونجا با پزشک کشیک کلی دعواش شد و همینم مزید بر علت بود که کارا بیشتر طول بکشه از اون ور هم بابام حالش خیلی بد بود و لرز شدید داشت اما کسی نبود که به دادش برسه !!! 

خیلی روز بدی بود ... امیدوارم برای هیچ کسی هیچ وقت پیش نیاد  

قبل از اینکه بابام حالش خیلی بد بشه و در واقع روز قبلش ما اونجا بودیم فقط یکمی تب داشت ... شبش هم خواهرم زنگ زده بود مامانم بهش گفت بابا حالش بده خوابیده !!! فردا صبحش دوباره زنگ زد باز مامانم گفت بابا خوابیده ... خواهرم هم بنده خدا هول کرده بود فکر کرده بود شاید اتفاقی افتاده بهش نمی گن ... خلاصه کلی گریه کرده بود و به مامانم اصرار کرده بود که بده با بابا حرف بزنم ... مامانم هم بابام رو بیدار کرده بود باهاش حرف زده بود اما دلش طاقت نیاورده بود ... اینجور وقتاست که آدم می فهمه دور بودن چقدر سخته ... به هیچ جا درسترسی نداری ... خلاصه بیچاره کلی گریه کرده بود !!!  تازه هنوز اون موقع حال بابام خیلی بد نشده بود ... هنوز هم بهش نگفتیم  

قراره اسفند بیاد  !!!  

اینم از ماجرای هفته ی پیش که یهو یادم افتاد  

یه چیز بامزه براتون تعریف کنم ...  

یادتونه که گفته بودم من وقتی بچه ها نمره ی خوبی می گیرن براشون برچسبای بامزه می چسبونم به عنوان جایزه ...  

حالا این تکلیف شبانه ها رو که دادم بچه ها خودشون صحیح کنن ... دیروز مامان یکیشون اومده بود می گفت دیدم یه دسته ورقه داره صحیح می کنه ... بدو بدو هم رفته یه سری برچسب خریده چسبونده بهشون ...  

خیلی بامزه بود دقیقا کاری که من می کردم رو الگو برداری کرده بود ...  

باید خیلی بیشتر از این حرفا مواظب باشم ... از بس که اینا الگوبرداریشون قویه !!! اما خوشم اومد از کارش  

 

نظرات 4 + ارسال نظر
نسرین دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 15:48

سلام این یه بازیه
Momkene maskhare be nazar biad, vali vaghan ettefagh miofte! Mikhai
surate kasi ro ke vaghan duset dare bebini? Ino be 10 nafar befrest
bad boro be addresse http://amour-en-portrait.ca.cx/ (in ye bazie
faransavie). Surate kasi ke duset dare zaher mishe! Khatare surprise
shodan (taghriban 90% shabihe)!"

Man khastam in bazio dor bezanam mostaghiman raftam be un address goft
intori nemishe! Baiad be 10 nafar befrestish! Nemidunam cetori fahmid,
amma majbur shodam in karo anjam bedam bebinam kar mikone

bidbezan دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:15 http://www.bidbezan.com


نانا دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 21:09 http://bittersweet.persianblog.ir

خدا رو شکر که پدرت الان خوبن
چه بامزه که از تو الگوبرداری کرده
:*

پرنده خانوم سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 15:20

سلام یلدا جونم
خوبی خانومی؟
احوال بابا چطوره؟ بهتر شدن ایشالا؟
چه مریضی های عجیبی آدم میشنوه
یلدا جون منم هفته پیش دهنم زخم شده بود، هیچی نمیتونستم بخورم
ولی این علائم خواب رو نداشتم کلا....

برای سلامتیشون دعا میکنم:)
بوووووووووووووووس:*

مرسی دوستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد