خب بالاخره مامان و بابام دیروز 6 صبح رسیدن ... منم سر کار بودم ... بعد از کار یاشار اومد دنبالم اومدیم خونه لباسامونو عوض کردیم و گلدون شمعدونی مامانمو برداشتیم و رفتیم اونجا ...
بابام رفته بود سرکار و از بس خسته بود بیهوش شده بود از خواب و با سر و صدای ما بیدار نشد ...
سوغاتیامونو گرفتیم و خوشحال و خندون از اومدن مامان و بابا ... کلی هم عکس گرفته بودن که دیدم و بعدش هم برادرم و خانومش اومدن ...
روز و شب خوبی بود ... خوش گذشت
نمی دونی چه مزه ای آن بشی و تو لیست وبلاگ های بروز شده وبلاگ دوستت رو ببینی.
چشمت روشن خانومی. خوشحالم که خوش گذشته