خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روز معلم از زبان یلدا !!!

امروز خیلی روز جالب و هیجان انگیزی بود ... در واقع بهتره بگم این هیجانات از دیروز شروع شدند ... 

ظهر که جاتون خالی جشن روز معلم توی مدرسه ی جدید بود ... کلی ناهار های خوشمزه درست کرده بودند و ...   

اومدم خونه استراحت کردم و مشغول درس خوندن شدم ... یاشار هم داشت کاراشو می کرد ... ساعت حدودای 9 شب بود ، یعنی از 9 گذشته بود ، زنگ در رو زدند و من فکر کردم یا یکی از همسایه هاست یا اشتباه زنگ زدن ، یاشار آیفون رو برداشت ، بعد یهو به من گفت مامانم اینا اومدن !!!! و ما بهت زده شدیم که یعنی چی شده ، تند تند یه لباسی کردم تنم که مناسب اومدن اونا باشه و خونه هم تقریبا مرتب بود ، در رو که باز کردیم ، دیدم مادر شوهر و پدر شوهر اومدن بالا و مادر شوهر یک جعبه ی کادو شده که روش هم یک شاخه گل رز چسبونده شده دستشه !!! فقط در اون لحظه باید قیافه ی متعجب من رو می دیدین !!! خلاصه اومدن و من سریع چای گذاشتم و کادو رو باز کردم و ... ( کادو یک مجسمه ی خرگوش طلایی بود )  

بعد هم برادر شوهرکه بیرون بود اومد که با هم برگردن خونه ، حدودا یک ساعت نشستن و بعد هم رفتن . 

صبح هم رفتم مدرسه ی قدیم ، مدرسه پر بود از شیرینی هایی که مامان ها صبح آورده بودن و همه به هم تبریک می گفتن ، از اونجایی که بعضی از معلم های مدرسه شاگردای کلاس کامپیوتر من هستن ، اونا هم اومدن پیشم و بغل و بوس و ... یکیشون هم که خودش حسابی هنرمنده یه دستبند نقره با سنگ های عقیق سیاه که خیلی ظریف و قشنگه برام درست کرده بود و توی یک جعبه ی جواهرات کوچولوی قشنگ گذاشته بود .  

بعد هم ظهر باید می رفتم مدرسه ی جدید .، وقتی رسیدم جشن بچه ها شروع شده بود رفتم و کنار بقیه ی همکارا نشستم ، از اونجایی که بچه ها خیلی خوشحال و خندون بودن و شاد و مدیران این مدرسه اصولا با هر گونه شادی مخالفن جشن رو زود تموم کردن و ما رفتیم سر کلاس  

و اما ماجرای هیجان انگیز اصلی از این جا به بعد شروع می شه . 

من با کلاس دوم ریاضی کلاس کامپیوتر داشتم ، اولش که یکی از بچه ها سرمو یکم با سوال پرسیدن گرم کرد ، بعد رفتم سر کلاس ، اولش که کلی جیغ و داد کردن و ...  

بعد یکی از بچه ها با یک سینی که توش یک جعبه شکلات دیاموند و یک فلاسک و یک ماگ مشکی بود اومد جلو و شکلات رو تعارف کرد و گفت باید حتما چایی هم بخورین ، منم که اصولا اهل چایی خوردن نیستم گفتم نه ممنون من فقط همین شکلات رو می خورم ، خلاصه اینجا بود که جیغ و داد بچه ها شروع شد که چایی ...چایی ... چایی ... یعنی اینکه حتما باید چایی بخورین  ، گفتم چی ریختین توی این چای که من باید حتما بخورم ، قراره بکشین منو ، خلاصه چای رو ریخت توی ماگ و در این حین یکی دیگه از بچه ها گفت یه بیست سوالی هم داریم باید حدس بزنید که توی جامیز من چیه !!! منم اول گفتم توی جیب جا می گیره ؟ گفتن نه بزرگتر از جیبه ، بعد یکی از بچه ها گفت البته نازکه اما توی جیب جا نمی شه ، گفتم کاغذ آ 4 ؟ گفتن نه از اون یکم ضخیم تره ، گفتم پس مقوا است ، گفتن مقواییه ! دیگه حتما شما هم فهمیدین چیه !!! گفتن مربوط به امروز هم می شه ! گفتم کارت تبریکه ؟ ! گفتن آره و یکی از بچه ها از طرف بقیه اومد و اونو بهم داد ...  

بعد دوباره شروع کردن به گفتن اینکه باید چای رو بخورین و این حرفا ، لیوان رو که برداشتم چای بخورم دیدم همون ماگ سیاه تبدیل شده به یک ماگ کاملا سفید که روش یه چیزایی نوشته بودن !!!  

حالا حدس بزنین چی نوشته بودن !!! 

تکیه کلامای من که سر کلاس بهشون می گم !!! 

اینقدر این کارشون جالب و هیجان انگیز بود که حد نداره ... اینقدر خندیدم ... گفتم دیگه از این به بعد خندم می گیره اینا رو بهتون بگم  

یکی از تکیه کلامتم اینه که وقتی می خوام توجهشون رو جلب کنم می گم بچه ها جون !!!  و جوری که می گم بچه ها جون رو خیلی دوست دارن تا حالا چند بار بهم گفتن ... یا مثلا بهشون می گم کلاستون خیلی شلوغه ها امروز ... یا مثلا بعضی وقتا موقع درس دادن می گم این ممکنه سوال امتحانتون باشه !!! همینا رو با رنگ های مختلف نوشته بودن روی اون لیوان سفید ...  

خیلی هیجان انگیز بود نه !!!!!!!!!!!!!!!!

نظرات 9 + ارسال نظر
نانا سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 22:00

روزت مبارک عزیزم:*

ممنون دوستم

آلما چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:26 http://almaa.blogsky.com

چه شاگردای خوبیییییییییییییی
خیلی کار خوبی کردن

آره منم خیلی دوستشون دارم

آزاده چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 http://bekasinagoo.persianblog.ir/

وای چقدر شیرین...........
معلمی آرزوی برآورده نشده منه!
خیلی خوبه دوستم که انقدر شاگردات دوستت دارن
امیدوارم همیشه همینطور خواستنی باشی.

ممنون

یک معلم چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 20:34 http://jafari58.blogfa.com/

سلام همکار گرامی روز شما هم مبارک چقدر خوبه چند تا مدرسه بودن حسابی خوش می گذره باریک الله به مادر شوهر تون ما که از این شانس ها نداریم عیبی نداره همه ایشاالله همیشه تنشون سالم باشه و خوش باشند

ای بابا بعد از 8-9 سال امسال یهو یادشون افتاده ... معلوم نیست چه کاسه ای زیر نیمکاسه است

گمنام پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 http://dgomnam.blogsky.com

سلام. من هم روز معلم را به شما تبریک میگم. مثه این که بهتون بد نگذشته.موفق باشین

ادویه جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:57

واااای چه جالب خوشم اومد از ایده شون و سورپرایزشون
منم ازش استفاده میکنم برای یه مناسبت
روزت مبارک خانوم معلم گل :-***

آره خیلی ایده ی جالبی بود ... حتما ازش استفاده کن

arash شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 18:46 http://musicfm.blogsky.com/

سلام.... اومدم یه سر زدم وبلاگ خوبو قشنگی داری به منم سرکی بزن

ره گذر جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 21:58

سلام و ادب یلدا خانم
بسیار از این پستتون لذت بردم. ممکنه بفرمایید اسم اون ماگ ها چیه و آیا میدونید از کجا میشه تهیه شون کرد؟
ممنون میشم جواب رو به ایمیلم ارسال کنید
پیشاپیش فراوان سپاس

روزتون هم پیشاپیش مبارک:)

راستش ایمیل زدن سختمه ... اون ماگ ها گویا ماگ جادویی هستند ... تو اینترنت سرچ کنی پیداشون می کنی

ره گذر یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 11:39

سلام و ادب!
بله بله یافتمش:)
سپاس از راهنماییتون:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد