خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه ۱۳۸

سه شنبه رو که یادتونه برای یاشار یه تی شرت سبز خریده و بودم و قرار بود بهش بدم .  

از شانس من انروز خیلی کار داشت و منم هی بهش زنگ می زدم که زودتر بیا خونه حوصلم سر رفته . با همون کاغذ کادوی سبز و روبان کادوش کردم و بردم گذاشتم توی اتاق خواب . بعدش هم براش یه نامه ی قشنگ توی یه کارت تبریک نوشتم و گذاشتم روی میز پشتش هم آدرس کادو رو نوشتم که بره از کجا پیداش کنه .   

خونه رو هم تمیز و مرتب کردم وخودم هم خوشگل کردم منتظر شدم تا بیاد . وقتی اومد نامه رو دید و خوند و فکر کرد فقط همینه با همون هم کلی خوشحال شده بود . بعدش گفتم پشتش هم ببین و رفت سراغ آدرس . بعد که رفت و کادوش رو دید کلی خوشحال شد و شروع کرد به باز کردنش . تی شرت و برداشت و دید که از برندس براش خریدم . خیلی خوشش اومد کاملا هم اندازش بود .  

 بعد رفتیم خونه یمامانم که ماپیوترش خراب بود تا درستش کنیم کلی طول کشید و بعد من می خواستم برم کتاب بخرم . رفتیم اما چون دیر شده بود فقط شام خوردیم اونم هول هولکی و برگشتیم خونه ی مامانم چون بابام نبود دلم نیومد تنها بمونه . خلاصه که نشد اونجور که می خواستم جشن بگیریم اما بد هم نبود .  

صبح هم کارامو کردم چون قرار بود ظهر راه بیافتیم بریم شمال .  

این چند روز هم شمال بودیم 5 شنبه صبح با خانوم برادرم رفتیم شنا کنیم تو دریا هوا هم ابری بود من فقط به صورتم ضد آفتاب زدم و رفتم تو آب وقتی هم که بر گشتیم خونه هم چیز خوب بود بعد از ظهرش هم رفتیم جنگل که دیدم کم کم همه جام داره می سوزه ... چنان توی آفتاب سوخته بودم به خصوص سر شونه هام که تا چند روز اصلا نمی شد بهش دست بزنم یا حتی نمی تونستم راحت بخوابم حتی یاشار هم تا بغلم می کرد جیغم می فت هوا .آب دوش هم که ریخت روش به زر تحمل می کردم . هنوز هم خیلی درد می کنه تا حالا اینجوری نسوخته بودم حتا دبی هم که رفته بودیم اینقدر نسوخته بودم . خلاصه که دیگه نرفتیم توی آب اما کلا خوش گذشت همش رفتیم دریا و جنگل و کباب خوردیم . دیروز صبح هم برگشتیم .   

سعی می کنم به زودی عکسها رو هم براتون بزارم

نظرات 5 + ارسال نظر
نانا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:44

این سوختگی خیلی بده
خواهر من یه بار سوخت تا چند وقت فقط یه پیرهن نخی بلند گشاد میپوشید
خوشحالم بهت خوش گذشته عزیزم

آره خیلی ... بهترین کار حموم رفته هر چقدر بیشتر بهتر ...
منم مجبورم همین کارو بکنم

آزاده دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:53 http://bekasinagoo.persianblog.ir/

همیشه به خوشی و گردش دوستم. تولد همسر هم مبارک

ممنون
تولدش نبود . سالگرد عقدمون بود

آلما دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:36 http://www.almaa.blogsky.com

مبارکش باشه
منم یه بار بدجوری سوختم...مواظب پوستت باش

ممنون
من همیشه مواظبم اما هوا ابری بود فکر کردم نمی سوزم

لیندا سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:38

کادو رو گفتی برای سالگرد عقدتون گرفته بودی نه

اوهوم !

بادوم چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:59

یلدا جان نظر من برات آمد؟

اولین نظرت که آدرس وب جدیدت بود اومد تایید نکردم گفتم شاید نمی خوای منتشر بشه !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد