خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزنه 143

استخر نرفتیم ... از اونجایی که هر دوتامون تنبل بودیم و دیشب تا ساعت 12 داشتیم بازی می کردیم . وقتی داشتن می رفتن تصمیم گرفتیم فردا صبح بیدار نشیم و نریم استخر . صبح ساعت 8 به مامان اس ام اس دادم که ما نمیایم استخر ... بعدش هم مامانم زنگ زد گفت چرا ؟ و خودش هم گفت که منم کار داشتم به خاطر شماها می خواستم بیام ...  

این شد که تنبلی کردم و دوباره خوابیدم و استخر نرفتم .  

ای وای من دوباره یاشار با کارش مشکل پیدا کرده ... آخه اینقدر این شرکتشون مدیران دیوونه ای داره که هر هفته یه تصمیم جدید می گیرن و با اعصاب یاشار بازی می کنن ... اونم رو کارش حساسه که یه هدف رو دنبال کنه و از این شاخه به اون شاخه نپره !!!  

خدا واقعا به من رحم کنه چون توی این چند سال که یاشار اینجا بوده تقریبا هر 3 ماه یکبار یه زلزله اساسی میاد !!! چند بار هم خواست جاشو عوض کنه اما نمی دونم چه حکمتیه که هر بار یه جوری دلشو نرم می کنن و برش می گردونن ... حتی امسال یه پیشنهاد خیلی خوب داشت اما خودش یکمی شک کرده بود که بره یا نه ... اما اتفاقایی افتاد که تصمیم گرفت همین جا بمونه ... هر روز هم قربون صدقش می رن که اگر تو بری شرکت می میره و از اینجور حرفا اما بازم تا چند روز می گذره رو اعصابش رژه می رن ...  

از صبح که پاشدم هنوز وقت نکردم برم سراغ سنتور نازنینم !!!

نظرات 1 + ارسال نظر
مروا چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 20:30 http://mirabelleplum.persianblog.ir

عزیزم من کلی پست جا مونده بودم الان همشو خوندم
اول از همه مبارک سنتورت خانوم حالا کی قراره بزنه شما یا اقا یاشار؟
بعدم اینکه ان شاالله کار اقا یاشار درست بشه
نمی دونم والا این چه کاریه می کنن؟

سنتور مال منه ... قبلا یکی دیگه داشتم و می زدم اما سنتور خوبی نبود اذیتم می کرد بابام برام یدونه جدید خرید !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد