خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 145

و اما امروز  

امروز صبح که حسابی دیر از خواب بیدار شدم ... اصلا حال و حوصله نداشتم انگار وزنم صد برابر شده بود ... یاشار رو هم به زور بیدار کردم ... اونم سرما خورده و بود و عین من به زور بیدار شد . صبحونه خوردیم . یکمی خونه رو تر و تمیز کردم یاشار به زور برام جلوی تلویزیون جا پهن کرد و یه فیلم گذاشت که ببینم اما حوصلشو نداشتم ... دوباره یکم دراز کشیدم و استراحت کردم ... بعدش هم به زور منو برد بیرون و آخرش هم نون خریدیم و کباب کوبیده اومدیم خونه ... البته ناهار هم درست کرده بودم اما یاشاره دیگه !!!  

بعد از ناهار دوباره خوابیدم و ساعت 7 هم رفتیم خونه ی مامانو بابام تا 10  بعدش اومدیم خونه و یکراست رفتم حموم و بعد از یکم رسیدگی به خودم اومدم یه سری به اینجا بزنم گفتم بزار یه پست جدید هم بزارم ...  

هنوز نمی دونم فردا صبح کلاس دارم یا فقط بعد از ظهر کلاس دارم ...  

از خوندن پست بانو خیلی غمگینم ... اصلا انگار وا رفتم ... ببین حالا خودشون چه حالین ... ایشالله که زود زود یه نی نی دیگه خدا تودلش می زاره !!!

نظرات 2 + ارسال نظر
آزاده شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:32 http://bekasinagoo.persianblog.ir/

وای منم عاشق خرید از شهروندم. ترجیح میدم تنها برم تا هرچی دلم میخواد بمونم و بخرم. راستی به فکر نی نی نیستی؟

دوست دارم بچه داشته باشم اما با وضعیت فعلی جامعه و وضعیت فعلی خودمون اصلا بهش فکر نمی کنم ... دلم نمی خواد یه موجود دیگه رو بیارم به این دنیای بی برنامه و سخت ... دلم براش می سوزه !!!

زهرا شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:49 http://zizififi

دله من برای بانو خون شد...حتما حکمتی بوده..ایشالا خدا یه نی نی ناز بهشون بده اونم به زودی

ایشالله !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد