صبح زودتر از روزهای دیگه بیدار شدم و یاشار و بیدار کردم بهش صبحونه دادم و راهیش کردم ... در همون حین هم از آموزشگاه زنگ زدن که کلاست تشکیل نمی شه و من بسی شاد شدم ... آخه از دیروز عزا گرفته بودم که باید برم کلاس !!!
خلاصه که از صبح هی دوستام زنگ می زنن و یه آدمایی زنگ می زنن که صد سال یه بار هم خبری از من نمی گرفتند ... انگار همه فهمیدن من امروز خونه ام ...
یکمی هم به کاراهای خونه رسیدم که تمومی نداره !!!
می خوام امروز اگر بشه تیرامیسو درست کنم ...
صبج توی خونه بودن لذت خاصی داره. البته نه همیشه همین گاهی نرفتن سر کارو و بنا به هر دلیلی یا کلاس نبود یا دلمون خواست و یا... دوست دارم...
منم روزایی که میخوام برم کلاس عزا میگیرم
نمی دونم چرا اینگار مثل چسپ چسپیدم گوشه خونه
حسام همیشه بم میگه بابا تو که می خوای بری سر کلاس درس بخونی اگه میخواستی درس بدی چی ؟
عکس از تیرامیسوت بذار حتما
من خب باید برم درس بدم سخت تره از گوش دادن !!!
هنوز درستش نکردم
خوش به حالت در تعطیلاتی.واقعا بهترین شغل واسه خانم ها تدریسه.
راستی قبلا چقدر سنتور کار کرده بودی؟
قبلا ها وقتی تازه دانشجو شده بودم تقریبا 2 سال کار کرده بودم اما از اون وقت تا حالا 8-9 سال می گذره !!! شایدم بیشتر