خب بالاخره امتحانای من تموم شد ... حس پرنده ای رو داشتم که از قفس آزاد شده ... از بس که هر کار می خواستم بکنم عذاب وجدان داشتم و خودمو حسابی حبس کرده بودم ... فقط می رفتم سر کار و بعدش هم خونه ...
خدا رو شکر همه ی امتحانا رو پاس کردم .
امتحان آخر رو که دادم بعدش یکراست رفتم آرایشگاه از بس که از قیافه ی به هم ریخته ی خودم خسته شده بودم ... بعدش هم یه عالم لوازم شوینده خریدم و افتادم به جون خونه ... البته همه جا رو که نرسیدم تمیز کنم .
بعدش هم هر روز گردش و تفریح و ولگردی ... چون اصلا دلم نمی خواد برم خونه
الان سر کارم ... بعدا میام بیشتر می نویسم
سلام یلدااااااااااااااااااااا جان
خیلی وقت بود ازت بی خبر بودم... خدا رو شکر خوبی و فارغ شدی:)
من به شدت احساستو درک می کنم
پس تو هم آزاد شدی !!!
خسته نباشی خانومی
ممنون تو هم همینطور
خسته نباشی خانومی
به به، اینقدر حال میده!!! بعد یک مدت بری آرایشگاه، حسابی صفا بدی، خونه رو دسته گل کنی، بری خرید و تفریح و هی قند توی دلت آب بشه که آخ جون امتحان ندارم دیگه!!!
:))
عزیزم روزهات پرتقالی :)
اوهوم خیلی
سلام یلدا جونم
مرسی که حالم و پرسیدی ! نمیدونم چرا دیگه نمیتونم بنویسم ... خیلی مودم خوب نیست دلم میخواد خوب باشه اما نمیشه .... شاید هم دوباره شروع کنم به نوشتن ....
شروع کن بد نیست