خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 167

خب بالاخره امتحانای من تموم شد ... حس پرنده ای رو داشتم که از قفس آزاد شده ... از بس که هر کار می خواستم بکنم عذاب وجدان داشتم و خودمو حسابی حبس کرده بودم ... فقط می رفتم سر کار و بعدش هم خونه ...  

خدا رو شکر همه ی امتحانا رو پاس کردم .  

امتحان آخر رو که دادم بعدش یکراست رفتم آرایشگاه از بس که از قیافه ی به هم ریخته ی خودم خسته شده بودم ... بعدش هم یه عالم لوازم شوینده خریدم و افتادم به جون خونه ... البته همه جا رو که نرسیدم تمیز کنم .  

بعدش هم هر روز گردش و تفریح و ولگردی ... چون اصلا دلم نمی خواد برم خونه  

الان سر کارم ... بعدا میام بیشتر می نویسم

نظرات 4 + ارسال نظر
فنچ بانو چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:09 http://baghe-ma.blogsky.com

سلام یلدااااااااااااااااااااا جان
خیلی وقت بود ازت بی خبر بودم... خدا رو شکر خوبی و فارغ شدی:)
من به شدت احساستو درک می کنم

پس تو هم آزاد شدی !!!

سمانه چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:08 http://khaterestan.persianblog.ir

خسته نباشی خانومی

ممنون تو هم همینطور

گل نسا پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:29

خسته نباشی خانومی
به به، اینقدر حال میده!!! بعد یک مدت بری آرایشگاه، حسابی صفا بدی، خونه رو دسته گل کنی، بری خرید و تفریح و هی قند توی دلت آب بشه که آخ جون امتحان ندارم دیگه!!!
:))
عزیزم روزهات پرتقالی :)

اوهوم خیلی

ریمیک شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:32

سلام یلدا جونم
مرسی که حالم و پرسیدی ! نمیدونم چرا دیگه نمیتونم بنویسم ... خیلی مودم خوب نیست دلم میخواد خوب باشه اما نمیشه .... شاید هم دوباره شروع کنم به نوشتن ....

شروع کن بد نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد