خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 212

دیگه مدرسه ها کم کم دارن به پایان سال نزدیک می شن و امیدوارم که بشه یکمی استراحت کنیم ... 

هفته ی پیش رفتم نمایشگاه و برای پسر کوچولوم یه سری کتاب گرفتم 

کم کم هم دارم اتاقشو خالی می کنم و کتابخونه رو خالی می کنم تا برم و وسایلشو بگیرم ... 

فردا میخوام برم خیریه نیکوکاران وحدت اونیکی پسر کوچولومو که قبلا دربارش براتون گفتم را ببینم ... براش یه سری لگو اسباب بازی و ماشین آتش نشانی خریدم ... حتام خیلی خوشحال می شه ... بار قبلی که براش لوازم التحریر و دفتر و کتاب خریده بودم کلی ذوق می کرد باهاشون ... مامانش می گفت صبح ها زود از خواب بیدار می شه و می ره بساطشو پهن می نه و کلی باهاشون عشق می کنه ... 

واقعا هم فکر می کنم برکت حضور اون بود که تا خواستم خدا پسرک و گذاشت تو دلم ... خدا رو شکر 

نظرات 3 + ارسال نظر
sanaz پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 10:48

گلم ایشالا پسر کوچولوت صحیح و سالم به دنیا بیاد.
موفق باشی بانوی مهربان.

ممنونم

دینا یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 13:40 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com/

عزیزم امیدوارم همیشه لبات خندون باشه و کنار همسر و پسرت خوشبخت.....واسم دعا کن... خیلی دعا کن... نیاز به دعای کسی دارم که نشناخته شاید خدا اجابتش کنه...

حتما چشم

nila69 دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 14:13 http://10188.mihanblog.com

کلى از پستاتو خوندم عزىزم: -****
امىدوارم زاىمان ارومى داشته باشى و سلامت باشىن: -****
مباررررک باشه سیسمونى: -***

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد