خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

تولد 31 سالگی همسر

امروز تولد 31 سالگی همسرمه ... چه روزهایی رو کنار هم گذروندیم ... از 19 سالگیش کنار همیم ... چقدر با هم بزرگ شدیم و الان واقعا برام باورش سخته که داریم اینقدر تند و تند بزرگ می شیم ... اینکه همراه زندگیم ... همونی که یه روزی 18-19 سالش بود که دیدمش الان 31 ساله می شه !!!  

امشب برادرم و خانومش میان و مهمون ما هستند ... قبل از اینکه برم مدرسه  دومی ... ( آخه از ساعت1 تا 3 اونجا کلاس داشتم ) سر راه براش یه شاخه گل رز سفید با لبه های صورتی خریدم و بهش زنگ زدم که ساعت 3 بیاد دنبالم تا با هم بریم خونه و سر راه هم کیک کاکائویی بی بی بخریم ... 

بقیه ی ماجراها رو بعدا براتون تعریف می کنم  

روزانه 124

خب بالاخره مامان و بابام دیروز 6 صبح رسیدن ... منم سر کار بودم ... بعد از کار یاشار اومد دنبالم اومدیم خونه لباسامونو عوض کردیم و گلدون شمعدونی مامانمو برداشتیم و رفتیم اونجا ...  

بابام رفته بود سرکار و از بس خسته بود بیهوش شده بود از خواب و با سر و صدای ما بیدار نشد ... 

سوغاتیامونو گرفتیم و خوشحال و خندون از اومدن مامان و بابا ... کلی هم عکس گرفته بودن که دیدم و بعدش هم برادرم و خانومش اومدن ...  

روز و شب خوبی بود ... خوش گذشت

روزانه 123

امشب قراره مامان و بابام برگردن ... اما تا الان که 4 ساعت گفتن تاخیر دارن ... پروازی که باید از ایران می رفت میلان 8 ساعت تاخیر داره و معلوم نیست در نهایت کی برگردن ... خدا کنه زودی بیان  

دلم تنگشونه  

بیچاره خواهرمو بگو که یهویی تنها می شه ... چه سخته دوری !!!