خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه ۱۳۵

خب از بعد از مهمونی ۲-۳ روزی طول کشید تا همه چیز دوباره جمع جور بشه ...  

جمعه بود گمونم که یه دعوای شدید توی خونه ی همسایه روبروییمون رخ داد ... اینقدر جیغ و داد بود که ترسیده بودم . بعد هم خانومه اومد درخونمونو زد . اولش فکر می کردم دعوای زن شوهریه گفتم زشته بریم . بعد دیدم گویا وضع وخیم تر از این حرفاست به یاشار گفتم بره ژسر صاحبخونه یا خودشو صدا کنه . اونم اومد و رفتن تو و قرار شد زنگ بزنن ۱۱۰ . گویا خواهر آقای همسایه با نامزدش دعواشون می شه و چون ژدر و مادرش تهران نبودند میاد خونه ی برادرش که همون آقای همسایه ی ما باشن . بعد اونا هم میان اینا رو آشتی بدن زنگ می زنن به ژسره که بیا اینجا . خلاصه گویا پسره خیلی قاطی بوده و شکاک بوده و هزار مشکل دیگه کلی دعوا راه می اندازه و کارد میوه خوری رو بر می داره بقیه رو تهدید می کنه و می زنه هر چی گلدون و مجسمه توی خونه ی اینها بوده می شکونه و ... داد و فریاد ها هم برای این بوده که خانوم همسایه نگران کشته شدن همسرش بوده و هی خواهش و التماس و ...  

دلم براشون خیلی سوخت . البته آخر سر 110 عزیز تشریف آوردن و پسره رو بردن و یاشار هم آقای همسایه رو برد رسوند کلانتری و پسره رو بازداشت کردن چون انگشتای دست آقای همسایه رو بریده بود یعنی در واقع با کارد بهش حمله کرده بود اونم کاردو با دست گرفته بود که خطرش کمتر بشه .  

والا زندگی که نامزدبازیش این باشه آخر و عاقبتش چی می شه خدا می دونه .  

بقیه ی روزهای هفته هم که سر کار بودم .  

جمعه هم آزمون کاربر رایانه فنی حرفه ای بود . یکشنبه از فنی حرفه ای بهم زنگ زدند که گویا یه سری از سوالات مشکل داشته و از من خواستند که سوالای مشکل دار و اعلام کنن تا حذف بشه . اولش فکر نمی کردم اینقدر جدی باشه و نظر من اینقدر مهم اما هر سوالی رو که می گفتن نا مفهومه یا مال ویندوز 7 هست و به نظر من باید حذف بشه فوری حذف می کردن و در اون لحظات بود که تبدیل شدم به یک عدد یلدای خودشیفته و زنگ زدم به یاشار که امروز اومدی خونه حواست باشه با یک خانوم مهندس خیلی مهم روبرو می شی ها ...  

حس جالبی بود و نمی دونم بین اینهمه معلم فنی و حرفه ای چرا قرعه به نام من افتاد و اون آقایی که با من صحبت می کرد هی ازم تشکر می کرد و بعد هم شمارمو یادداشت کرد برای آزمون های بعدی که سوال طرح کنم یا در صورت اشکال مثل ایندفعه باهام تماس بگیره !!!! البته شمارمو آموزشگاه داده بود . بعد هم که رفتم آموزشگاه منشی آموزشگاه گفت اینا خیلی آدمای گنده ای بودن ها !!! و من هی خر کیف تر شدم .  

تصمیم گرفتم ارتباطم رو با این آموزشگاه ادامه بدم گویا خانم مدیرش خیلی نفوذش زیاده ...  

دیگه هم از امروز تا آخر هفته تعطیلم ...  

از صبح تا حالا برای خودم توی اینترنت ول گشتم و می خوام حسابی خوش بگذرونم و استراحت کنم .

مهمونی دیروز

یروز صبح که بیدار شدم تند تند کارهای باقیمونده رو انجام دادم هر چقدرم کار می کردم تمومی نداشت که .  

یاشار هم دیرتر رفت که از اونور هم دیرتر بیاد .  

حدودای ساعت ۲ دیگه حاضر حاضر بودم و دوستام حدودای ۳ اومدن . موهام هم فرفری کردم و اون پیراهن خال خالی که مامان و بابام برام سوغاتی آورده بودن پوشیدم .  

کلی زدیم و رقصیدیم و شلوغ بازی در آوردیم . فکر کنم همسایه ها سردرد گرفتن بس که ما سروصدا کردیم .  

دوستم هم اینقدر خوشحال و هیجان زده شده بود که نگو .  

خلاصه که روز خیلی خوبی بود اما من خیلی خسته ام الان .  

  

عکس ژله ها  

 

 

عکس کیک ها  

 

 

روزانه ۱۳۴

چه هوای نابیه امروز ... صبح زود که با یاشار رفتم سرکار ... پولام هم تموم شده بود و برای مهمونی ژول کم آورده بودم اما صبح که بیدار شدم مطمئن بودم که امروز دوباره پولدار می شم ... تا رفتم آموزشگاه خانم منشی پاکت حقوقو داد دستم و اون برگه ی معروف که امضا کنم ... کلی شاد شدم .  

خلاصه که آخرای ترمه و شاگردام دو تاشون نیومده بودن از 4 تا !!! منم یکم مشکلات اون دوتا رو رفع کردم تا 4 شنبه که آخرین جلسه است .  

بعدش هم خودم پیاده تا یه جاهایی اومدم ... حیف بود از اول سوار ماشین بشم . آموزشگاه تجریشه و من تا نان سحر پیاده اومدم بعدش رفتم یه عالمه نون های خوشمزه و تازه و داغ خریدم و بازم به پیاده رویم ادامه دادم . دیگه داشتم می رسیدم نزدیکای مدرسه که سوار اتوابوس شدم .  

بعدش هم نزدیکای خونه دوباره کلی پیاده روی کردم و رفتم پنککم رو که تموم شده بود خریدم و کلی مغازه ها روی توی هوای دل انگیز دید زدم و بعد برگشتم خونه و الان هم در خدمت شما ام .  

دیروز ژله خرده شیشه ام درست شد و واقعا عالی شد خیلی دوستش داشتم خوشحالم که زحمتام هدر نرفت .  

امروز باید دو تا کیک بپزم و بعد تزئینشون کنم .  

خونه رو تمیز کنم . رو تختی رو هم که دادم خشکشویی و دیروز گرفتم .  

شربت هم خودم درست کردم!!!  

خوبیش اینه که فردا رو تعطیلم و از صبح می تونم به همه ی کارام برسم .   

امیدوارم همه چیز به خوبی پیش بره و حسابی خوش بگذره  

اون دوستم هم که تولدشه فهمیده و دیگه سورپرایز نمی شه  

عصرونه هم درست نمی کنم ... اونجوری همش باید پذیرایی کنم و بهم خوش نمی گذره ...  

دوربینم همش عکسا رو تار می گیره وگرنه عکس ژله ام رو میذاشتم .

روزانه ۱۳۳

دیروز ظهر رفتیم خونه ی پدر و مادر شوهر ، 5 شنبه شب هم رفتیم خونه ی مامان و بابام .  

بعد از ظهر جمعه هم یکم کارای عقب مونده و تمیز کاریهای خونه رو انجام دادم و وب گردی کردم و ...  

امروز صبح هم یاشار باید زودتر می رفت ، من مجبو شدم خودم با اتوبوس برم . دیگه روزای آخر آموزشگاهه برای ترم بعد دیگه نمی رم .  

از بعد امتحانا دلم می خواد همش بشینم پای کامپیوتر بازی کنم ، عین بچه ها  

یه بخشی از کارام رو برای مهمونی انجام دادم یه بخشی هم همون روزا باید انجام بشه  

دلم می خواست یه سری فیلم کوتاه از دوستام بگیرم که به اون یکی که تولدشه تبریک می گن و بعد اونا رو میکس کنم و آهنگ تولد روش بزارم اما وقت نیست  ، باشه برای تولد یکی دیگه !!!