خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه ۱۹

دیگه از امروز اگر خدا بخواد به مدت دو هفته تعطیلم ... اما چشمم آب نمی خوره بذارن من خونه بمونم ... آخه یه عالمه کار مونده توی مدرسه ...  

چند روز دیگه تولد خانوم برادرمه !!!! دیروز وقتی یاشار اومد زنگ زد که بیا پایین بریم براش یه چیزی بخریم ... رفتیم و من هر چیزی می دیدیم دوست داشتم برای خودم بخرم ... کلا انگار قاطی کرده بودم ... من معمولا زیاد خرید نمی کنم ... اما دیروز هر چی می دیدم دلم می خواست ... و از اونجایی که هنوز حقوقامونو نگرفتیم ( حقوق تیر ماه البته منظورمه !!!! ) پول زیادی نداشتیم ... در نهایت براش یه شال خریدم از تی تی و اونجا یه شال هم برای خودم خریدم ... بعدش رفتم یه مانتو هم برای خودم خریدم و اگر ولم می کردن دلم می خواست یه شال دیگه و یک تاپ و دامن هم بخرم و خیلی چیزهای دیگه ... ولی دیگه دست گذاشتم روی دلم تا بعد که حقوقا رو بدن !!!! مانتویی که خریدمو خیلی دوستش دارم ... مدت ها بود دلم از این جور مانتو ها می خواست ... رنگش سبز صدریه و جینگولکی و اسپرته !!! 

تلفن خونمونم هم یک طرفه شده با اونکه پولشو دادیم می گه تا پرداخت قبض آبونمان قطع می باشد ... اصلا حوصله ی پیگیریشو ندارم ... باید تا مرکز مخابرات برم ... البته اینترنتی پرداخت کرده بودم و شماره پیگیریشو دارم ... تلفناشونم همش اشغاله ! 

 

کامپیوترم هم ترکیده ... نمی دونم چش شده . دیروز وقتی روشنش کردم درست و حسابی بالا نیومده و من مجبورم از کامپیوتر یاشار فعلا استفاده کنم ... فکر کنم ویروسی شده ... دیروز یاشار داشت تا پاسی از شب روش کار می کرد اما فعلا نمی تونم ازش استفاده کنم .  

دیگه فکر کنم خبر خاصی نباشه  

تا بعد  

 

پ .ن ۱: دیدین گفتم !!!! یه کاری پیش اومده که خیلی فوریه و من باید فردا برم مدرسه !!!! تازه بماند که از صبح ده بار زنگ زدن که این کجاست و اون کجاست و اینو چیکار کنیم و ...  

من نمی فهمم اینهمه به من نیاز دارن چرا حقوقم اینقدر کمه ؟!!!!  

پ.ن ۲ : تلفونمون خودش درست شد !!! حتما فهمیدن اشتباه کردن !!!

روزانه ۱۸

دیروز که جمعه بود ... از صبح که بیدار شدم شروع کردم به تمیز کردن خونه که خواهرم زنگ زد و گفت می خواد بیاد خونه ی ما ... می دونین که تقریبا دو هفته ی دیگه می ره ایتالیا و از اونجا هم بوستون و معلوم نیست کی برگرده یا اصلا برگرده ...  

اون اومد و بعدش هم زنگ زدیم برادرم و خانومش هم اومدن ... من و یاشار روزه نبودیم و بقیه روزه بودن ... اما انگار جو خونه ی ما گرسنه کننده بود همشون گشنشون شد و غذا درست کردیم و همه خوردن ....  

کلی هم پوکر و بلوف و ... بازی کردیم و هی چیزای مختلف خوردیم ... شب هم رفتیم پارک نیاوران و من دیگه آخراش داشتم بیهوش می شدم ...  

امروز صبح هم به زور از خواب بیدار شدم و رفتم مدرسه ... یک کارگاه آموزشی بود ... البته خیلی به من مربوط نمی شد اما با معلم هایی که بودند کار داشتم ...می خواستم این هفته و هفته ی آینده رو مرخصی باشم ... فعلا که نشده ... فردا هم باید برم ... یکسری کارهایی دارم که باید اونا رو انجام بدم تا بتونم با خیال راحت برم مرخصی وگرنه دلم اونجا می مونه .... 

ما وقتی می ریم سر کار معمولا اصلا آرایش نمی کنیم ... امروز یکمی ریمل زده بودم ( دقت کنید فقط یکم !!! ) ... هر کی می رسید می گفت قیافت تغییر کرده !!!! یعنی واقعا اون یذره ریمل اینقدر تاثیر داشت ؟!!!! 

البته امروز خیلی دوست داشتم ... تابستونا از خلوتی مدرسه دلم می گیره و حالا کم کم داره شلوغ می شه !!!!  

امسال خیلی ها عوض شدند و همکار جدید خیلی زیاد شده !!!! یکمی دلم شور می زنه .... نمی دونم چه جورین ... ولی دوست دارم باهاشون آشنا بشم !!!!  

فکر می کنم امسال باید سال خیلی خوبی باشه ... چون هم با اکثر همکارام آشنا ام و هم اینکه توی کارم جا افتادم و هم اینکه روزهای کاری ام کم شده و هم اینکه می دونم چقدر به کارم و خودم نیاز دارند و دارند همه جوره باهام راه میان .... 

روزانه ۱۷

سه شنبه بالاخره موفق شدم عکس های آتلیه ای که روز عروسی برادرم گرفته بودیم را تحویل بگیرم !!!! بیشتر نگران عکس های خواهرم بودم ... مال خودم زیاد مهم نبود ... کلا سه تا عکس سفارش دادیم ... توی یکیشون چشم من بد جوریه ... توی یکیشون هم چشم یاشار ... آخه کنتاکت هاش خیلی ریز بودند ... این چیزها معلوم نمی شد ... کلا اصلا از عکسام راضی نیستم ...  

اما همین که گرفتمشون انگار یه باری از روی دوشم برداشته شد ...   

کار زیاد دارم ... مجبورم کوتاه بنویسم ...  

تا بعد ...

روزانه ۱۶

امروز تعطیلم ... کلا تا شنبه تعطیلم ... دارم همون کارایی که داشتم و باید تمومشون کنمو انجام می دم ... اما سرم خیلی درد می کنه !!!! انگار فشارم خیلی پایینه .... خوابم میاد اما خوابم نمی بره ... 

این کارها رو باید زود زود تحویل بدم ... چند وقته تنبلی کردم و همشون روی هم تلنبار شدن !!!! البته هفته ی دیگه فقط شنبه می رم سر کار شاید یکشنبه هم برم و بقیشو تعطیلم ... قبلا گفته بودم ... دو هفته از مرخصی هام مونده ... هفته ی آخر شهریور و که باید همه بریم مدرسه چون باید کارای شروع سال تحصیلی رو انجام بدیم ... اگر قرار به مرخصی رفتن هم باشه باید دو هفته ی آینده رو پشت سر هم برم !!!!  

تعطیلی رو دوست دارم ... اما وقتی تنها توی خونه می مونم حوصله ام سر می ره دوست دارم زودتر تموم شه برم سر کار ...  

امسال خیلی خوبه ... چون من ۴ روز می رم سر کار !!!! شنبه می رم ... یکشنبه تعطیلم ... دو شنبه می رم ... سه شنبه تعطیلم ... چهارشنبه و پنج شنبه می رم ... جمعه تعطیلم ... البته باید واحدای آزمایشگاهیم رو بردارم ... دانشگاهم هم دماوند ... واقعا کی حال داره بره تا اونجا ... اما مجبورم تقریبا ۱۱ واحد آزمایشگاه داریم ... هر کدوم هم توی یک روز برگزار می شه !!!! چیکار می شه کرد ... باید رفت دیگه !!!! 

فردا شاید چیزی ننویسم ... آخه یاشار هم خونه است ... اما پس فردا حتما میام ... 

دعا یادتون نره