خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزهای بعد از امتحانات ....

دیروز آخرین امتحانم را هم دادم و آزاد شدم .  

واقعا توی این دو سه هفته خودمو زندونی کرده بودم هر جا می خواستم برم یا هر کاری که می خواستم بکنم به خودم می گفتم بشین سرجات درساتو بخون بعد ....  

و خوشبختانه امروز مدرسه تعطیله و من می تونم کلی خوش گذرونی کنم .  

البته یه عالمه کار دارم . هم خونه ام کلی کثیف شده چون نتونستم حسابی تمیزش کنم و هم کلی کار بیرون از خونه دارم که روی هم تلنبار شدن . 

از این به بعد اگه بشه سعی می کنم تند تند پست بذارم . و اگه بشه گاهی هم عکس... 

چند وقت پیش سه تا بامبو خریدم و یک گلدون براشون . دیروز دیدم دو تاشون ریشه زدن و کلی خوشحال شدم .  

 

اون سیم سبزه هم که می بینین کابل شبکه است که از مودم و کامپیوتر یاشار به کامپیوتر من کشیده شده . آخه ما دو تا کامپیوتر داریم در دو گوشه ی خونه و هر دو به اینترنت ای دی اس ال وصلیم . ( وگرنه دعوامون می شه . شدیدا هر دو به کامپیوتر معتادیم .... )  

اتفاقا دیروز میزهامونو با هم عوض کردیم . الان میز کامپیوترم همون میز تحریر دوران دبیرستان و دانشگاهمه که خیلی هم دوستش دارم . یه عالمه بزرگه .  

اگه کفتین میز کامپیوتر من کجای خونه است ... 

توی آشپزخونه ....  

اون گل رز هم یه روزی که آقای همسر بسیار رمانتیک بود برام خریده بود و منم کلی ذوق زده شدم . ایقدرهم خوشکل بود که نگو  منم گذاشتمش پیش بامبوهام که اونا هم خوشحال بشن . 

 

 

تا روز های بعد ....  

 

 

 

...

این هفته خیلی هفته ی شلوغی بود .   

شنبه همگی خونه ی مدیر مدرسه مون دعوت بودیم . من هم چون امتحان دارم با خودم تصمیم گرفتم که نرم بنا بر این اصلا آمادگی رفتن به یک مهمونی را نداشتم و با خودم لباسی نبرده بودم . مثل بقیه ی همکاران آرایشگاه نرفته بودم و موهامو درست نکرده بودم . نزدیکای شهر بود که تقربا همه آماده ی رفتن بودن به من گفتن تو که میای . گفتم نه !!! کلی باهام دعوا گرفتن که باید حتما بیای و خیلی خوش می گذره و از این جور حرف ها . خلاصه چشمتون روز بد نبینه منو به زور با همون لباسهایی که زیر مانتو پوشیده بودم بردن . البته واقعا هم خوش گذشت یک کارگاه آموزشی هم برگزار شد که خیلی بامزه بود . و بعد من با یکی از همکارا که می خواست زودتر برگرده برگشتم و چون نزدیک خونه ی مامانم اینها پیاده شدم رفتم اونجا و شب یاشار اومد دنبالم . و از درس خوندن خبری نشد که نشد ....  

امروز هم که سه شنبه است -  جای همتون  خالی - از طرف مدرسه به یک اردوی ورزشی دعوت شده بودیم و رفتیم استخر و کلی شیطونی کردیم و گفتیم و خندیدیم و ورزش کردیم .  

در حال حاضر هم بنده یک عدد یلدای خسته هستم که باید کلی هم درس بخونه .  

و از اونجا که یلدا خانوم در کارهای خونه بسیار تنبل می باشد سر راه یک قوطی کنسرو مایع ماکارونی آماده خریدم که شام امشب و ناهار فردا را فراهم کنم . 

به زمان حال نزدیک می شویم !!!!

بعد از اون دوماه آموزشی اون ۱۸ ماه هم به سختی گذشت . اما باعث شد که من استقلال پیدا کنم . رفتم سر کار و به قابلیت های خودم پی بردم . در ضمن اینکه درآمد ثابتی هم پیدا کردم . البه قبلش هم کار می کردم اما نه به طور ثابت . کارمو خیلی دوست داشتم و همکارای خیلی خیلی خوبی هم پیدا کردم که هنوز هم باهاشون در ارتباطم . اما بعد از ۱۵ ماه که اونجا بودم ( یک مجتمع آموزشی غیر انتفاعی دخترانه ...) به دلایلی منحل شد و ما از هم جدا شدیم . و الان در یک مدرسه ی دیگه کار می کنم . اینجا هم همکارای خیلی خوبی دارم اما اونجا یه چیز دیگه بود . هر چند که اینجا حقوقم بیشتر و مدرسه ی نسبتا معروف و خوبی هم هست اما من هنوز دلم اونجاست ... دوستی های اون مدرسه با اینجا خیلی فرق داره اینجا آدما بیشتر کار می کنند و تقریبا وقت زیادی برای دوستی ندارند تا ۶ ماه اول که محل کارم عوض شده بود خیلی ناراحت بودم اما الان کم کم دوستای جدیدی پیدا کردم و خوشحالم . تنها ایرادش ایه که حقوقهامونو به موقع نمی دن مثلا ممکنه حتی ۴ ماه دیر بشه و این منو کاملا کلافه می کنه چون ما زندگیمون اینجوریه که هم درس می خونیم و هم اجاره خونه می دیم و ... و من روی حقوقم حساب می کنم . حتی پارسال عیدی هامونم ندادن و هنوز هم که هنوزه ندادن !!!!  

کلا یه چیزی بهتون بگم بخصوص به اونهایی که هنوز ازدواج نکردن و خیلی سختگیر هستن . سربازی یاشار تاثیرات بسیار مثبتی در زندگی ما داشت و حتی ما را به هم نزدیک تر کرد . سختی هاش خیلی سخت بودن اما همون گذراندن سختی ها در کنار هم و غر نزدن به جون هم باعث شد که قدر همدیگه رو بیشتر بدونیم .    

در حال حاضر ما تقریبا ۸ ماهه که توی یک خانه ی جدید کوچولو موچولوی خوشکل و جدا از هرگونه مزاحمی زندگی می کنیم . یاشار توی یک شرکت کامپیوتری به عنوان برنامه نویس و ... مشغول به کاره ( هر چند که خیلی از محل کارش راضی نیست ) و من هم کماکان در یک مدرسه ی دخترانه ( راهنمایی ُ دبیرستان و پیش دانشگاهی و البته مهد کودک و به زودی دبستان هم اضافه خواهد شد ) به عنوان مسئول کامپیوتر کار می کنم . البته من هم می خوام کم کم بخش تدریس کامپیوتر را هم به کارم اضافه کنم . من ۵ روز در هفته از ساعت ۷ تا ۳ می رم سرکار . محل کارمون تقریبا به هم نزدیکه و صبح ها یاشار من را می رسونه و بعد خودش می ره سرکارش . فکر می کنم این روزها آرام ترین روزهای زندگیمون طی این چند سال هست . در ضمن فعلا هم قصد نداریم نی نی دار بشیم تازه داریم از زندگی دونفریمون لذت می بریم و مزاحم جدید نمی خوایم .    

دوست جونای مربونم دیگه می خوام از این به بعد اتفاقای روزمره ام را بنویسم . اصل داستان تموم شد دیگه .

فرق نیمرو درست کردن آقایان و خانم ها ( خنده دار !!! )

این متنو یکی از دوستام برام ایمیل زده بود .   

کلی خندیدم . گذاشتم شما ها هم بخندین !!!! 

 

 

فرق نیمرو درست کردن آقایان و خانم ها

 

 

 

خانمها چطور نیمرو درست میکنن؟


۱-ماهیتابه را میزارن رو گاز
۲- توی ماهیتابه روغن میریزن
۳- اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن میکنن
۴- تخم مرغها رو میشکنن و همراه نمک توی ماهیتابه میریزن
۵- چند دقیقه بعد نیمروی آماده رو نوش جان میکنن

   

 

آقایون چطور نیمرو درست میکنن؟


۱- توی کابینتهای بالایی آشپزخونه دنبال ماهیتابه میگردن
۲- توی کابینتهای پایینی دنبال ماهیتابه میگردن و بلاخره پیداش میکنن
۳- ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن
۴- توی ماهیتابه روغن میریزن
۵- توی یخچال دنبال تخم مرغ میگردن
۶- یه دونه تخم مرغ پیدا میکنن
۷- چند تا فحش میدن
۸- دنبال کبریت میگردن
۹- با فندک اجاق گاز رو روشن میکنن و بوی سرکه همراه دود آشپزخونه رو بر میداره
۱۰- ماهیتابه رو میشورن (بگو چرا روغنش بوی ترشی میداد )!
۱۱- ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن واقعی میریزن
۱۲- تخم مرغی که از روی کابینت سر خورده و کف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاک میکنن
۱۳- چند تا فحش میدن و لباس میپوشن
۱۴- میرن سراغ بقالی سر کوچه و ۲۰ تا تخم مرغ میخرن و برمیگردن
۱۵- تلویزیون رو روشن میکنن و صداش رو بلند میکنن
۱۶- روغن سوخته رو میریزن توی سطل و دوباره روغن توی ماهیتابه میریزن
۱۷- تخم مرغها رو میشکنن و توی ماهیتابه میریزن
۱۸- دنبال نمکدون میگردن
۱۹- نمکدون خالی رو پیدا میکنن و چند تا فحش میدن
۲۰- دنبال کیسهء نمک میگردن و بلاخره پیداش میکنن
۲۱- نمکدون رو پر از نمک میکنن
۲۲- صدای گزارشگر فوتبال رو میشنون و میدون جلوی تلویزیون
۲۳- نمکدون رو روی میز میذارن و محو تماشای فوتبال میشن
۲۴- بوی سوختگی رو استشمام میکنن و میدون توی آشپزخونه
۲۵- چند تا فحش میدن و تخم مرغهای سوخته رو توی سطل میریزن
۲۶- توی ماهیتابه روغن و تخم مرغ میریزن
۲۷- با چنگال فلزی تخم مرغها رو هم میزنن
۲۸- صدای گــــــــــل رو از گزارشگر فوتبال میشنون و میدون جلوی تلویزیون
۲۹- سریع برمیگردن توی آشپزخونه
۳۰- تخم مرغهایی که با ذرات تفلون کنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توی سطل میریزن
۳۱- ماهیتابه رو میندازن توی سینک
۳۲- دنبال ظرفهای مسی میگردن
۳۳- قابلمهء مسی رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن و تخم مرغ میریزن
۳۴- چند دقیقه به تخم مرغها زل میزنن
۳۵- یاد نمک میفتن و میرن نمکدون رو از کنار تلویزیون برمیدارن
۳۶- چند ثانیه فوتبال تماشا میکنن
۳۷- یاد غذا میفتن و میدون توی آشپزخونه
۳۸- روی باقیماندهء تخم مرغی که کف آشپزخونه پهن شده بود لیز میخورن
۳۹- چند تا فحش میدن و بلند میشن
۴۰- نمکدون شکسته رو توی سطل میندازن
۴۱- قابلمه رو برمیدارن و بلافاصله ولش میکنن
۴۲- چند تا فحش میدن و انگشتهاشون که سوخته رو زیر آب میگیرن
۴۳- با یه پارچهء تنظیف قابلمه رو برمیدارن
۴۴- پارچه رو که توسط شعله آتیش گرفته زیر پاشون خاموش میکنن
۴۵- نیمروی آماده رو جلوی تلویزیون میخورن ودوباره چند تا فحش میدن