خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 165

جای همگی خالی دیروز ظهر خونه ی یکی از همکارام که از مکه اومده بود دعوت بودم ... شب هم رفتیم خونه ی مامان و بابام ...  

کلا این هفته خیلی شلوغ بود ... دو شنبه رفتم دانشگاه ... سه شنبه یه جا باید می رفتم مجلس ختم بعدش هم چون بابام کمرش به شدت درد می کرد باید می رفتم دیدنش ... شام هم مجبور شدیم همونجا بمونیم و 9 رسیدم خونه و یکراست رفتم خوابیدم تا صبح  

چهارشنبه شب رفتیم خونه ی پدر شوهر و مادر شوهر تا 12 شب  

پنج شنبه هم که از صبح رفتم یکم خرید و بعد حمام و درست کردن مو و آرایش و لباس پوشیدن و مهمونی  

امروز هم از صبح انگار یکی کتکم زده باشه همه تنم درد می کرد و حال سرماخوردگی داشتم شدید .  

اما الان خوب شدم انگار  

هیچی هم توی این دو روزه درس نخوندم  

خدا به خیر بگذرونه این ترم رو  

الان هم یاشار رفته با بابام استخر که یکم راه بره کمرش بهتر بشه هنوزم نیومده  

تازه وقتی بیاد شاید بریم خرید ماهانه از شهروند   

از فردا به مدت دو هفته احتمالا ساعت 2 تعطیل می شیم  

روزانه 164

اوه دیگه داشت 1 ماه می شد که ننوشتم ...  

امسال که 5 روز می رم سر کار و دانشگاه هم می رم و هر روز ساعت 4.5 -5 می رسم خونه ... و دیگه سنم رفته بالای 30 ... خیلی خسته ام مدام ... اینقدر که به زور میام می شینم و می خونموتون ... خاموش خاموش اما همه ی لیست به روز شده ها رو می خونم ...  

این ترم یه واحد آزمایشگاه برداشتم که با یاشار توی یک کلاسیم ... جلسه قبل یاشار گفت بیا بپیچونیم نریم ... منم از مدرسه زودتر به بهونه ی دانشگاه اومدم و نرفتیم ... هنوز هم 2-3 جلسه دیگه برای این درس تعریف شده بود ... امروز که رفتیم دانشگاه اومدیم وارد آزمایشگاه بشیم که یکی از بچه ها گفت امتحانه ... گفتم یعنی چی ؟ گفت مگه آزمایشگاه ندارین !!! امروز امتحانه  

کلا هنگ کردیم ... بابا ما فقط یه جلسه نیومدیم هنوزم که مونده از کلاسا برای چی امتحان آخه ؟  

خلاصه که جدی جدی بود .... یاشار به استاده گفت ما اون هفته نبودیم می شه هفته ی آینده امتحان بدیم گفت نه می خواستین بیاین ... خلاصه که آزمایش ها رو دوباره یه نگاهی بهشون انداختیم و از بچه ها هم سوال کردیم و امتحان دادیم که به نظر من خیلی خوب بود . بهم دو تا 100% و یدونه 85% داد ...  

یاشار هم راضی بود  

خلاصه که خیلی چسبید بدون اینکه بدونیم امتحانه و بخوایم درسی بخونیم امتحان خوبی دادیم .  

بعدش هم که از کلاس اومدم بیرون گوشیمو چک کردم دیدم دوستم برام نوشته « تا شنبه تعطیلی برو حالشو ببر » اینقدر وشحال شدم که نگو ... هیچ خبری نمی تونست اینقدر خوشحالم کنه  

روزانه 163

5 شنبه این هفته مدرسه همه همکارا رو به یک باغ نزدیک تجریش دعوت کرده بود از ساعت 10 صبح تا 2 ... به صرف ناهار و ... 

ساعت 9 با دوتا از همکارام که خونشون نزدیک ماست قرار گذاشتیم و رفتیم اونجا ... اینقدر شیطونی کردیم که حد نداشت ... ساعت 2.5 هم راه افتادیم به سمت خونه ... حدودای 3.5 بود که رسیدم خونه و یه راست رفتم خوابیدم ... 

یاشار هم مطابق معمول 5 شنبه ها دیر اومد و رفتیم شام خونه ی مادر شوهرم ... مامان و بابام هم که رفتن مشهد ... جمعه شب هم رفتیم خونه ی برادرم ... جای همتون خالی اما تعطیلات کوتاهی بود به نظرم ... 

امروز هم توی مدرسه خیلی کار داشتیم ... الان هم حسابی خسته ام دلم می خواد زودتر ساعت 4 بشه برم خونه بگیرم بخوابم !!!

روزانه 162

امروز روز خوبی بود برام به کلی کار رسیدم و خدا رو شکر سر حال و پر انرژی بودم ... صبح یاشار 8:30 رفت منم شروع کردم یسری آهنگ قشنگ که دوست داشتم گذاشتم و خونه رو تمیز کردم ... لباسا رو جمع کردم ... آشپزخونه رو تمیز کردم ... بعد کم کم اومدم وب گردی کردم ... بعدش سنتور تمرین کردم ... ساعت 11 شده بود که دیدم هوا حسابی آفتابیه و دلم می خواد برم بیرون ... شال و کلاه کردم رفتم یه چرخی زدم و کلی هم خریدهای ریز میز کردم ... دو تا لاک خریدم برای خودم یکیشون سرخابی و یکیشون هم اکلیل نقره ای ... یه عالمه میوه خریدم . تنوعشون زیاد بود اما تعدادشون کم بود ... مثلا 5 تا دونه نارنگی ... دو تا انار و ... یکم هم کاهو خریدم ... اومدم خونه میوه ها رو شستم و توی ظرف میوه چیدم و گذاشتم روی میز ... کاهو ها رو شستم ... یکمی هویج داشتم اونارم پوست کندم ... با کاهو و گوجه و هویج و لیمو ترش تازه یه سالاد حسابی درست کردم و توی یه مقداری سس زدم ... ناهارم هم که قرمه سبزی بود گرم کردم و برعکس همیشه که تنهایی حال غذا خوردن ندارم سفره پهن کردم ... زدم کانال پرشین فیلم دیدم و ناهار خوردم ... خیلی خوب بود !!!  

بعد یکم دراز کشیدم دیدم خوابم نمی بره رفتم یه دوش گرفتم قبلش هم ناخونامو با همون دو تا لاک جدید لاک زده بودم ... یه پیراهم کوتاه یکی از دوستام برای تولدم خریده بود اونو پوشیدم موهامم موس زدم و فرفری کردم ... بعد هم آرایش کردم و هی از دیدن خودم خوشحالی کردم ...  

اما بازم از یاشار خبری نبود ... حالا هر روز زود زود می اومد ها ... امروز که من پر انرژی ام نیست !!!!  

بعدش یه مقداری ماهی فیله و یکمی میگو  رو سوخاری کردم و گذاشتم توی یخچال تا وقتی یاشار اومد سرخ کنم ... خلاصه که امروز حسابی کدبانوگری کردم ... خودم که راضی اما ... اما دیگه واقعا حوصلم سر رفته در ضمن اینکه همش منتظرم یاشار بیاد تا از اینهمه کدبانوگری باراش تعریف کنم اونم لوسم کنه !!!  

شدیدا به سرم زده برم موهامو کوتاه کوتاه کنم ... یاشار موافقه ... اما خودم همش دو دلم ... انگار دلم نمیاد !!!