-
روزانه 111
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 18:41
خیلی غمگینم ... اونقدر که اگه یاشار نبود دلم یه دل سیر گریه می خواست ... ناراحت دوستم هستم ... ناراحت غم تو چشاش ... ناراحت دلخوشی هاش که حالا باید تمومشون کنه !!! دیشب که اومده بودن خواستگاری گویا مادر پسره از فاجعه هم فاجعه تر بوده ... اونقدر که دوستم سنگکوب کرده بود ... می گفت با لباسای کهنه اومده بودن و از اون...
-
روزانه 110
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 20:56
خب مامان و بابم بالاخره بلیطاشونو گرفتن که توی فروردین و در واقع بعد از تعطیلات عید برن ایتالیا پیش خواهرم ... اونم از اونطرف داره کلی برنامه می ریزه که هر روزی کجا برن و برنامه ها رو جور می کنه ... خودش هم که گفتم دو هفته دیگه میاد ... امروز کلی از دست بچه ها عصبانی شدم ... نمی دونم اونا زیادی شیطونی می کردن یا من...
-
روزانه 109
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 18:35
امسال برف و بارون نمی خواد دست از سر مابرداره !!! منم که از هوای ابری بدم میاد !!! کلا انرژیم روزای ابری می رسه به صفر ... امروز صبح هم با اونکه کلاسم ساعت 12 شروع می شد اما ار بس برف بود صبح با یاشار رفتم و نشستم کارامو اونجا انجام دادم ... اینقدر هم بچه ها حواسشون به برف بود و اینکه آیا فردا تعطیل می شه یا نه که...
-
پرسش و پاسخ
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 16:35
خب از اونجایی که من فردا و پس فردا تعطیلم و امتحاناتم هم تموم شده می خوام یه فرصتی در اختیارتون بزارم که هر سوالی در مورد من ، کارم و چیزایی که خودتون دوست دارید بدونین رو ازم بپرسین به سوالات در اسرع وقت پاسخ داده خواهد شد . البته لطفا سوال در مورد اسم اصلی ام و اسم محل کارم و چیزایی که باعث می شه نتونم در آینده...
-
روزانه 108
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 14:23
دقیقا هفته ی پیش همین موقعا بود که وقتی اومد خونه و تازه شروع کردم به ناهار خوردن مامانم زنگ زد به خونه ... گویا قبلش هم زنگ زده بود به گوشیم اما سایلنت بود و من نشنیده بودم ... با یه حالت مضطربی گفت بابا حالش بده !!! از دیروز تب و لرز داشته و اسهال و استفراغ شدید و چند دقیقه پیش که رفته دستشویی یهو افتاده زمین و...
-
روزانه 107
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 16:35
فردا دوباره شورای دبیران داریم و من برای شورای دبیران و دیدار اولیا با دبیران این دفعه یک بروشور از وبلاگ های بچه ها آماده کردم ... 3 ساعت وقتمو گرفت تا از بین وبلاگایی که درست کردن 6 تا رو انتخاب کنم ... از صفحه ی اولشون عکس بگیرم و وبلاگ رو معرفی کنیم و همه رو توی یک صفحه پشت و رو تنظیم کنم !!! امروز هم بردم مدرسه و...
-
روزانه 106
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 10:05
بالاخره امتحانای من تموم شد ... امتحانای بچه ها هم تموم شد ... نمره های بچه ها خیلی عالی بود ... 36 تا نمره ی بالای 19 داشتم ... با اونکه سوالا متوسط رو به سخت بودن ... اما خب خوشحالم که نتیجه مثبتی گرفتم ... البته این مدرسه ی جدید اصلا آرامش نداره ... همش جنگ و دعوا هست و هر چند وقت یکبار یکی دو نفر می رن و دیگه...
-
روزانه 105
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 15:32
امروز بچه ها امتحان آمار داشتند ... یعنی درسی که من معلمش بودم !!! دیشب تا ساعت حدودای ۱۰ از طریق وبلاگ باهاشون در ارتباط بودم و سوالاشونو جواب می دادم ... صبح هم ۱ ساعت زودتر رفتم که به سوالاشون جواب بدم ... امتحان رو نسبتا آسون گرفته بودم ... سطح سوالا متوسط رو به بالا بود اما همشو کار کرده بودم و برای همین براشون...
-
روزانه ۱۰۴
دوشنبه 19 دیماه سال 1390 17:49
خب امروز سومین امتحانم رو هم دادم ... دومین امتحان رو خیلی خیلی راضی بودم ... عالی بود ... اما اینیکی خیلی سخت تر از چیز بود که فکر می کردم !!! به هر حال خو یا بد ۳ تاشون تموم شدن و مونده ۲ تای دیگه ... توی این وضعیت که من هم باید برم سر کار هم حسابی درس بخونم ... برادرم و خانمش هم اسباب کشی داشتن و از اونجایی که هر...
-
روزانه ۱۰۳
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 10:43
این روزا حسابی مشغول درس خوندنم ... باید بخونم ... حتی اگه خسته باشم ... اولین امتحانمو دادم ... به نظر خودم که خوب بود ... حالا باید دید نمره اش چند می شه ... هنوز ۴ تای دیگه مونده امتحانای بچه ها هم شروع شده و بدو بدوی منم همینطور ... توی مدرسه ای که تدریس می کنم مراقب امتحانم و بعدش باید بدو بدو برم اونیکی مدرسه !!!
-
شب یلدا ۱۳۹۰
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 23:56
یلداتون مبارک من که عاشق یلدام ... عاشق مراسمش ... عاشق فال حافظ گرفتنش !!! امیدوارم به همتون خوش بگذره راستی جوجه هاتونو شمردین ؟!!! امروز توی هر دو تا مدرسه ها جشن یلدا بود توی یکی از مدرسه ها مادربزرگ ها رو دعوت کرده بودن که همراه نوه هاشون باشن و خاطره تعریف کنن ... خیلی کار جالبی بود به نظرم !!! حیف شد که من کار...
-
!!!
جمعه 18 آذرماه سال 1390 19:44
حتما ً قبـل خواب ببـوسیـدش!... حتی اگه با هم دعـوای بـدی کرده باشیـد، ببـوسیـدش! حتی اگه از عصبانیت داریـد دیوونه می شید .. ببـوسیـدش! حتی اگه بهتـون گفته باشه از این زنـدگی کوفتـی خسته شـده .. ببـوسیـدش! حتی اگه برچسـب ”بد اخـلاق” بهـتون چسبـونده باشه، ببـوسیـدش! حتی اگه بهتـون گیر بیخـود داده باشه، ببـوسیـدش! حتی...
-
روزانه ۱۰۲
جمعه 18 آذرماه سال 1390 19:19
این چند وقته سرم خیلی شلوغ بود ... و داشتم سعی می کردم کمتر بیام و کمتر پرسه بزنم تو وبلاگا و سایتا ... خیلی وقتمو می گیرن و علاوه بر اون یه جورایی معتاد می شم !!! الان نزدیک امتحانای ترمم شده و باید کلی درس بخونم همه چیز عادی و معمولیه و می گذره ... این چند روز تعطیلی برام خیلی خوب بود ... کلی درس خوندم و یکمی خیالم...
-
روزانه ۱۰۱
شنبه 28 آبانماه سال 1390 16:23
اوه چقدر زیاده که ننوشتم !!! اول اینکه به پست قبل توضیحات مربوطه اضافه شد !!! روزایی که می رم مدرسه ای که تدریس می کنم ... پر می شم از انرژی ... اصلا فکر کنید اگر غمگین غمگین هم باشم وقتی می رم اونجا پر از انرژی و شور و هیجان می شم ... البته بچه های این دوره و زمونه خیلی هم پر انرژی و مثبت نیستند ... اکثرا بی حالن و...
-
عکس های نمایشگاه کارهای بچه ها !!!+ پ . ن
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 21:19
-
روزانه 100
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 21:05
نمایشگاه کارای بچه ها برگزار شد ... خیلی استقبال شد ... هم پدرو مادرها خیلی خوششون اومده بود و هم معلما !!! مدیرمون که کلی کیف کرده بود و داشت به معلمای دیگه می گفت که شما همچین کارایی بکنین ... بچه ها هم خیلی شور و هیجان داشتن ... رای ها رو جمع کردم و با خودم آوردم خونه بعدش هم 5 شنبه قرار بود خود بچه ها هم رای بدن...
-
روزانه 99
سهشنبه 10 آبانماه سال 1390 18:43
امروز صبح مدرسه ی قبلی بودم ... ساعت حدوادی 12 بود که از مدرسه جدید زنگ زدن که شما میاین امروز مدرسه ... بچه ها ما رو کچل کردن از بس سراغتونو گرفتن ... می خواستن کاراشونو بدن و بعضی ها تازه می خواستن از توی کامپیوتر مدرسه کارهاشونو ببرن !!! مجبور شدم یکمی زودتر برم ببینم چه خبره ... دیروز هم از یه کلاس امتحان گرفته...
-
روزانه 98
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 14:14
4 شنبه قراره از طرح های بچه ها با ورد یه نمایشگاه برگزار کنیم که معلم ها و پدر مادرا بیان ببینن ... اما هنوز هیچ کدومشون کاراشونو نیاوردن ... از اون طرف هم مدرسه هی فشار میاره که حتما باید برگزار بشه ها !!! الکی کلی کار ریختم روی سر خودم هفته ی دیگه هم امتحانای میان ترم هست و باید سوال دربیارم درسای خودم هم مونده ......
-
ادامه روزانه 97
شنبه 7 آبانماه سال 1390 10:20
-
روزانه 97
شنبه 7 آبانماه سال 1390 10:00
4 شنبه این هفته شورای دبیران داریم و بعد از اون دیدار اولیا با دبیران ... منم تصمیم گرفتم از کارهای بچه ها یه نمایشگاه بزارم تا هم انگیزشون بیشتر بشه و هم معلما و پدر مادرا بتونن به کاراشون رای بدن و برنده انتخاب بشه !!! از اون روز به بعد اینقدر با انرژی دارن کاراشونو می کنن که حد نداره ... از طرف دیگه یکی از دوستای...
-
روزانه 96
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 18:20
اولین حقوقم از مدرسه ی جدید رو دیروز گرفتم و امروز تموم تموم شد !!! خیلی به موقع بود ... از نظمشون خوشم اومد یکشنبه ها و سه شنبه ها باید صبح زود برم مدرسه و این خیلی خسته ام می کنه ... بقیه ی روزها می تونم تا 7-8 بخوابم ... بد عادت شدم ها ... پارسال هر روز صبح زود می رفتم . مدرسه ی قدیمو دیگه دوست ندارم همه غمگینن...
-
روزانه ۹۵
دوشنبه 25 مهرماه سال 1390 15:42
این روزا گلوم درد می کنه زیاد ... کلی تب داشتم و اصلا نای نشستن هم ندارم ... یکشنبه نرفتم سر کار اما امروز باید می رفتم کلاس رو نمی شه تعطیل کرد بچه ها زیادی خوشحال می شن ... وقت نمی شه از خاطراتم با بچه ها بنویسم اما یه عالمه هست که برتون بنویسم ... حالم که بهتر شد حتما می نویسم .
-
من دیگه سی ساله ام !!!!
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 10:48
امروز وارد دهه ی جدیدی از زندگیم شدم ... هنوز باورم نمی شه که ۳۰ سالم شده !!! هنوز خیلی چیزها بوده که فکر می کردم وقتی سی سالم باشه بهشون رسیدم !!! اما خوشحالم و امیدوارم این دهه ی جدید بهتر و پر تر باشه از دهه قبلی !!! دیروز همکارای قدیمی ام بهم یه قوری و کتری هدیه دادند ... و من هم براشون به مناسبت تولد سی سالگی ام...
-
روزانه 94
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1390 21:29
سه شنبه دو ساعت کاس کامپیوتر داشتم با یک کلاس ... سایت آماده نبود و صندلی به تعداد کافی نداشت و برقش مشکل داشت و ... هزار تا چیز دیگه ... مجبور شدم سر کلاس نگهشون دارم و تئوری راجع به سخت افزار باهاشون حرف بزنم ... بیچارم کردن اینقدر که غر زدن و صر و صدا راه انداختن !!! کلافه ی کلافه شده بودم ... به نوعی اونا حق داشتن...
-
روزانه 93
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 15:33
کم کم دارم به سر کلاس رفتن با اینهمه دانش آموز عادت می کنم ... هفته اول به نظرم خیلی سخت بود اینکه چی باید بگم و حرفای عادی خودم هم از یادم می رفت !!! اما امروز خیلی بهتر بود تو تمام این سال ها از پر کردن فرم گزینش در رفته بودم اما امروز بالاخره مچم گرفته شد و خانوم مدیر جدید مصر بود که باید همین الان پر کنی و بهم...
-
روزانه 92
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 17:19
این هفته مدرسه ی جدید کلاس های ساعت 1 به بعد رو تعطیل کرده بود !!! منم بیشتر کلاسام دو ساعت آخر بود این شد که چهارشنبه بعد از اینکه کلاسم تموم شد حدوادی ساعت 1 تعطیل شدم . هنز یه سری از کارام توی مدرسه جدید مونده بود و اینکه قرار بود به دو تا از همکارام خصوصی کامپیوتر یاد بدم ... رفتم مدرسه ی قبلی همکار قدیمیم تا منو...
-
روزانه 91
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 09:13
دوشنبه اولین روز شروع کلاس هام بود !!! دو تا کلاس داشتم آمار و ریاضی ... آمار با دوم ریاضی بود و ریاضی با اول ها ... دوم ها یکمی شلوغ و شیطون بودن اما حواسشون به کلاس و درس بود ... اول ها اما خیلی آروم بودن و حرف گوش کن روی هم رفته خوب بود اما هنوز یکمی استرس و نگرانی دارم ... به هر حال طبیعیه ... معلم هایی که سال ها...
-
روز بازگشایی مدارس
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 17:00
از خیلی وقت پیش دنبال یه مانتو سرمه ای شیک و اداری بودم !!! دیشب بالاخره رفتیم بیرون و یه چیزی شبیه اونکه تو ذهنم بود خریدم !!! فقط من می خواستم یکمی گشاد تر باشه و نچسبه بهم !!! شب وسایلمو جمع کردم مقنعه مو اتو کردم ... کوله ای که خواهرو برادرم برام خریده بودند و پر کردم از وسایل مورد نیاز و رفتم خوابیدم ... همیشه...
-
روزانه 90
جمعه 1 مهرماه سال 1390 12:55
دیشب رفتیم درکه که برای بابام تولد بگیریم ... بعدش برای منم تولد گرفتن .... و این شد که من صاحب یک عدد کوله ی خوشگل و ساده شدم ... آخه به خواهرم گفته بودم دنبال یه کوله ی ساده می گردم که باهاش برم سرکار !!! و جا دار باشه و راحت اون روز که رفتیم دریا یه سری عکس گرفتم با دوربین موبایلم ... مراحل غروب خورشید رو می تونین...
-
روزانه 89
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 12:05
صبح که بیدار شدم ساعت 8 بود یاشارو بیدار کردم که بره سرکار و تند تند خونه رو تمیز کردم که به آرایشگاه برسم !!! به مامانم زنگ زدم تازه فهمیدم یه ساعت ساعتا رو کشیدن عقب !!! خیلی حس خوبی بود یه ساعت وقت اضافه آوردم !!! امروز باید برم آرایشگاه که برای روز بازگشایی مدارس خوشکل موشکل باشم !!! تولد بابام 7 مهر اما می خوایم...